بیوگرافی بیژن جزنی
بیژن جزنی، یکی از بنیانگزاران سازمان فدایی بود؛ که در دیماه ۱۳۱۶ در خانوادهی متوسطی در تهران به دنیا آمد. پدر بیژن به نام حسین از افسران ژاندارمری بود که به همراه برادرانِ خود و برادرانِ همسرش، عضو حزب توده بودند. حسین جزنی پس از واقعه آذربایجان و شکست فرقه دموکرات، مجبور شد به شوروی پناهنده شود. عالیه خانم مادر بیژن جزنی، از فعالین سازمان زنان حزب توده بود. جزنی از سن ۱۰ سالگی در حوزههای سازمان جوانان حزب توده شرکت میکرد؛ و از سن ۱۵ سالگی تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، مسئول کمیتهی بخش تهران بود.
بیژن جزنی در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴، سه بار به زندان افتاد.
جزنی و عباس سورکی، در ۱۷ بهمن ۱۳۴۶ بازداشت شدند. همه فکر میکردند که این دستگیری در رابطه با تظاهرات مرگ جهان پهلوان غلامرضا تختی است. در حالی که علت دستگیری به این علت بود:
سعید کلانتری – دائی بیژن جزنی- اسلحهای در باغچهی منزل سورکی پنهان کرده بود. ظهر ۱۷ بهمن ماه ۱۳۴۶ که سورکی قرار بود این اسلحه را توسط بیژن به سعید کلانتری برساند، به محض این که اتوموبیل خودرا پشت اتوموبیل بیژن در خیابان تخت جمشید پارک کرد، مأمورین ساواک محوطه را محاصره و این دو را دستگیر میکنند. در جریان بازرسی اتوموبیل سورکی، اسلحه را پیدا میکنند و از همان لحظه سورکی و بیژن را تا قزلقلعه بدون وقفه کتک میزنند. بعدها گفته شد
که ماجرای اسلحه را ناصر آقایان لو داده است.
محمد دبیری فرد (حیدر تبریزی) یکی از چریکهای باقی مانده از دوران حمید اشرف در بارهی بیژن جزنی مینویسد:
«دستگیری گروه رفقا بیژن جزنی ـ حسن ضیاء ظریفی(۱) در زمستان سال ۴۶، مقاومت قهرمانانۀ رفقا در زیر شکنجههای وحشیانۀ ساواک و دفاع شجاعانهشان در بیدادگاههای نظامی و فرمایشی رژیم شاه، نام رفیق بیژن جزنی را که یکی از رهبران برجستۀ جنبش دانشجوئی سالهای ۴۲-۳۹ بود، بر سر زبانها انداخت.
کسانیکه از زندان آزاد میشدند و در زندان شاهد مقاومتها و برخوردهای رفیق بیژن بودند، با نقل خاطراتشان به رفقای خویش، حس احترام و اعتماد نسبت به وی را برمیانگیختند. بدین ترتیب پیش از آنکه جنبش فدائی شکل بگیرد، رفیق بیژن برای بسیاری از مبارزین آن دوره که حتی وی را از نزدیک نمیشناختند، به چهرهای آشنا تبدیل گردید.
به دنبال ضربه خوردن گروه «جنگل»(۲) در نیمۀ اول بهمن ماه سال ۴۹، حمله به پاسگاه سیاهکل در ۱۹ بهمن همان سال، مجدداً نام رفیق بیژن، و این بار در ارتباط با گروه «جنگل» که پیشگام آغاز مبارزۀ چریکی بود، مطرح شد.
در اواخر فروردین سال ۵۰، از بهم پیوستن گروه «جنگل» و گروه رفقا «احمدزاده ـ پویان»(۳)، «چریکهای فدائی خلق»(۴) تشکیل گردید.
حماسۀ سیاهکل، تشکیل چریکهای فدائی خلق و تداوم مبارزۀ انقلابی و چریکی، موجب شکلگیری جنبش فدائی در ایران گردید. گرچه چریکهای فدائی خلق هستۀ متشکل و محور این جنبش را تشکیل میداد، ولی دامنۀ این جنبش بسی فراتر از محدودههای سازمان بود. این جنبش دربرگیرندۀ همۀ کسانی بود که در داخل یا خارج از کشور، در درون زندان یا بیرون از آن، در ارتباط یا بدون ارتباط مستقیم با سازمان با فعالیت خویش در عرصههای گوناگون، از ادبی و هنری گرفته تا شرکت در مبارزات سیاسی و صنفی و حرکتهای اعتراضی، و مقاومت در زیر شکنجه و زندان و … به ریشه گرفتن و گسترش آرمانهای این جنبش و رشد و تکامل آن به سهم خویش یاری رساندهاند.
رفیق بیژن جزئی یکی از بنیانگذاران این جنبش و از برجستهترین رهبران آن به شمار میآید. وی هنگام تشکیل چریکهای فدائی خلق در زندان بود و تا لحظۀ تیرباران جنایتکارانهاش در تپههای اوین، همچنان در اسارت باقی ماند و طبیعتاً نمیتوانست نقش مستقیمی در سازمان ایفا نماید. ولی رفیق با احساس تعهد و مسئولیت عظیم، با پشتکار و خستگی ناپذیری، تجربۀ بالا، استعداد و خلاقیت برجستهای که داشت، علیرغم محدودیتهای شدید زندان، توانست در رشد و تکامل سازمان و جنبش فدائی نقش بسیار مهمی ایفا نماید. نقشی که قابل قیاس با نقش هیچکدام از رهبران این جنبش نیست.
بررسی نقش رفیق بیژن در شکلگیری، رشد و تکامل، تغییر و تحولات جنبش فدائی، به دلیل عرصۀ گستردۀ این جنبش، کاری است بس مشکل، ولی حتی در حوزۀ محدودتر سازمان چریکهای فدائی خلق ایران نیز خالی از اشکالات جدی نیست.
ضرورت رعایت مخفیکاری در آن دوره حکم میکرد که اطلاعات هر رفیق، تا آنجا که به جنبۀ امنیتی مربوط میشد، به حداقل ممکن برسد. سازماندهی تشکیلات به صورت بخشهای جداگانه نیز انتقال اطلاعات را محدودتر میکرد. حتی رفیق حمید اشرف نیز که در رهبری تشکیلات با سابقهترین و مطلعترین رفیق بود، به تمامی جوانب اطلاعاتی احاطۀ کامل نداشت و در سال ۵۳، هنگام تدوین جزوۀ جمعبندی سه ساله(۵) خود با مشکلاتی روبرو بود و علاوه بر آن به دلیل رو نشدن بخشی از مسائل گذشته و رعایت جنبههای امنیتی، مجبور بود از اشاره به برخی وقایع و یا طرح پارهای مسائل خودداری ورزد. از سوی دیگر، به دلیل شهادت رهبران و اغلب مسئولین و کادرهای درجۀ یک سازمان در آن دوره، اطلاعاتی که دربارۀ وقایع آن دوره میتوان امروز جمعآوری نمود، به ویژه در ارتباط با بیرون و تغییر و تحولات در درون سازمان، نمیتواند کامل بوده و تمامی جوانب را در بر گیرد. با این وجود، محدودیت اطلاعات نباید مانع شود که در آن حدی که میتوانیم به این امر بپردازیم. در این نوشته من تلاش میکنم تا آنجا که شناخت و اطلاعاتم اجازه میدهد، به نقش رفیق بیژن در تحول و تکامل نظری سازمان بپردازم که امیدوارم با اظهارنظرهای سایر رفقا، بتواند در آینده تکمیل شود.
رفیق بیژن یکی از بنیانگذاران اولیۀ گروه «جنگل» بود که در سازماندهی و شکلگیری نظری گروه نقش تعیین کننده داشته است و نظرات جمعبندی شدۀ گروه، انعکاس نظرات رفیق بیژن نیز هست. تا زمستان سال ۴۶ و دستگیری رفیق بیژن، نقش رفیق در عرصۀ سازماندهی و تکوین نظری گروه، نقشی است مستقیم، پس از آن، و به ویژه پس از شکلگیری چریکهای فدائی خلق، این نقش به طور غیرمستقیم و عمدتاً از طریق نوشتههایش، رهنمودهایش و کار تنگاتنگ با رفقا در زندان و پیوستن بخشی از این رفقا به سازمان پس از آزادی از زندان(۶)، صورت میگیرد. و در همین دوره است که رفیق نظراتش را تکمیل کرده و تکامل میبخشد و به صورت یک سیستم نظری ارائه میکند و در تغییر و تحولات نظری سازمان نیز نقش مهمی ایفا میکند.
چریکهای فدائی خلق، از بهم پیوستن گروه «جنگل» و گروه رفقا «احمدزاده ـ پویان» تشکیل گردید. بین دو گروه در عرصۀ نظری اختلافات معینی وجود داشت. این اختلافات به طور عمده حول آغاز مبارزۀ چریکی در شهر و روستا به طور همزمان، یا آغاز مبارزۀ چریکی در شهر و به روستا کشیده شدن آن در مرحلۀ بعدی بود. دربارۀ چگونگی ارزیابی از چین و شوروی، مشی احزاب کمونیست این کشورها و ماهیت اختلافات آنها نیز تفاوت نظر وجود داشت(۷). پس از چند ماه بحث، دو گروه به توافق رسیدند. در مورد اختلاف نخست، نظر گروه جنگل پذیرفته شد و اختلاف دوم، با توافق بر استقلال از هر دو قطب و پیشبرد مشی مستقل، باز گذاشته شد و وجود اختلاف نظر پذیرفته شد. هنگام ادغام دو گروه، گروه جنگل ضربات سنگینی خورده بود، حال آنکه گروه رفقا «احمدزاده ـ پویان»، با آنکه متحمل ضرباتی شده بود، ولی اساساً دست نخورده بود و چه در رهبری جدیدی که تشکیل شد (رفقا پویان، احمدزاده، عباس مفتاحی، حمید اشرف) و چه در مجموع کل تشکیلات، وزن سنگینتری داشتند. هرچند به لحاظ عملی، سازماندهی و تجربه، رفقای باقیماندۀ گروه جنگل در مجموع در سطح بالاتری قرار داشتند، اما به لحاظ نظری برعکس بود و به ویژه رفقا احمدزاده و پویان، نقش برجستهای داشتند.
با آغاز و تداوم مبارزۀ مسلحانه و تشکیل چریکهای فدائی خلق، دورۀ نوینی آغاز میشود که میتوان آن را دورۀ پر تب و تاب آغازین مبارزۀ چریکی و پیشبرد عملی مبارزۀ مسلحانه نامید. در این دوره بحثهای نظری تقریباً متوقف میشود. بحثهای رهبری طی این دوره اساساً متوجه سازماندهی و طرحریزی عملیات چریکی، ترمیم ضربات و تجدید سازماندهی است. گرچه در رهبری، یک نظر بر گسترش سریع عملیات و تشکیلات تأکید دارد و نظر دیگر آهنگ کندتری را پیشنهاد میکند، ولی تفاوت نظرها اساساً حول مسائل تکنیکی و تاکتیکی دور میزند(۸). در این دوره طرح مبارزۀ مسلحانه در سطح جامعه، هدف اصلی است، به حفظ تشکیلات و ادامهکاری آن بهای لازم داده نمیشود و حتی فرصت چندانی برای جمعبندی تجارب اولیه نیست. در این مرحله گرچه تشکیلات و رهبری، ترکیبی از دو گروه است، ولی نظرات گروه «احمدزاده ـ پویان» کمابیش جنبۀ مسلط دارد و دو جزوۀ رد تئوری بقاء نوشتۀ رفیق پویان و مبارزۀ مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک نوشتۀ رفیق احمدزاده، مانیفست چریکهای فدائی خلق به شمار میآید.
نیمۀ اول سال ۵۰، ضربات سنگینی بر سازمان وارد آمد. در پائیز سال ۵۰ تنها دو تیم عملیاتی باقی مانده بود و از لحاظ امکانات مالی و تسلیحاتی، سازمان شدیداً در مضیقه بود(۹). نیمۀ دوم سال ۵۰، دورۀ تجدید سازماندهی، پیوستن نیروهای جدید و تعمقها و تأملهای اولیه است. نیروهای جدیدی که جذب سازمان میشوند، امکان گسترش تشکیلات و امکانات را فراهم میآورند.
افت عملیات مسلحانه، فرصتی به دست میدهد که تجربیات چند ماهه مرور شده و جمعبندیهای اولیه صورت گیرد. بحثهای این دوره عمدتاً معطوف به ارتقاء شیوههای سازماندهی و مسائل تکنیکی مبارزۀ چریکی است. وجود رفقای با تجربه، به ویژه رفقا حمید اشرف و حسن نوروزی، امکان درس آموزیهای جدی از تجارب گذشته و پیشرفت جدی در این عرصهها فراهم میآورد. گرچه به لحاظ کمیت، سازمان به شدت محدود شده است، ولی به لحاظ سازماندهی چریکی، تکنیکی و تاکتیکی، در سطح بسیار بالاتری که به هیچوجه قابل قیاس با آغاز مبارزۀ مسلحانه نیست، قرار میگیرد.
جزوهای تحت عنوان پارهای از تجربیات جنگ چریکی شهری در ایران که جمعبندی تجارب تاکتیکی و تکنیکی چند ماهه است، توسط رفیق حمید اشرف تدوین میشود. جزواتی دربارۀ مسائل تکنیکی، شناسائی و حرکت در شهر تنظیم میشود. جزواتی دربارۀ تجربیات بازجوئی تکثیر میشود. هدف اصلی از تدوین و تکثیر این جزوات، آموزش به رفقای جدیدی بود که به تدریج به سازمان میپیوستند.
در زمستان سال ۵۰، جزوهای توسط رفیق حمید اشرف دربارۀ علل شکست دستۀ چریکی در کوه تدوین میشود که در آن عمدتاً به بررسی اشتباهات تاکتیکی پرداخته و شکست دستۀ چریکی کوه، شکستی تاکتیکی ارزیابی میگردد. در عرصۀ مسائل تئوریک و نظری بحث چندانی نیست. در تیرماه ۵۱، دو جزوۀ رد تئوری بقاء، و مبارزۀ مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک، تجدید چاپ میشود و مقدمهای توسط رفیق عباس جمشیدی رودباری بر آن نوشته میشود که در بر گیرندۀ انتقادی به محتوای اصلی جزوه نیست. در این دوره گرچه سازمان به لحاظ شیوههای سازماندهی مبارزۀ چریکی، تاکتیکی و تکنیکی تکامل مییابد، ولی به لحاظ نظری، تغییر چندانی نکرده و در همان حد نظرات اولیه باقی میماند. بحثی هم دربارۀ نظرات رفیق بیژن یا نظر جدید دیگری نیست و ما عملاً با رکودی در بحثهای نظری مواجه هستیم.
در این دوره، به حفظ تشکیلات و تأمین ادامهکاری بهای بیشتری داده میشود و راههای بقاء فعال و رزمندۀ سازمان با جدیت و پشتکار تمام جستجو میشود که ارتقاء شیوههای سازماندهی، نحوۀ فعالیت و غیره، حاصل آنست. رکود در عرصۀ نظری، صرفاً ناشی از عملزدگی و بیتوجهی به امر تئوری نیست؛ بلکه علاوه بر آن خصلت تلاشهای این دوره برای حفظ تشکیلات و تأمین ادامهکاری آن، که توجهها را به عرصۀ مسائل سازماندهی، تاکتیکی و تکنیکی سوق میدهد، در زندان بودن و یا شهادت رفقای نظریهپرداز نیز در این زمینه مؤثر میباشد.
پیشرفت روند گسترش و تجدید سازماندهی، با گسترش عملیات همراه است که ضربات تابستان ۵۱ را به دنبال دارد. این ضربات گرچه سنگین بود ولی قابل مقایسه با ضربات سال ۵۰ نبود و مهمترین تفاوتش این است که به رهبری آسیبی نرسید.
پس از ضربات سال ۵۱، دور جدید تجدید سازماندهی و این بار در مقیاسی گستردهتر آغاز میشود. دو سال مبارزۀ مسلحانه، نیروهای قابل ملاحظهای را به سوی سازمان جلب کرده بود.
در مقطع، سازمان نه تنها به لحاظ کمّی گسترش مییابد، بلکه از نظر کیفی نیز ارتقاء پیدا میکند. از یک سو وارد نیامدن ضربات جدی، تعداد کادرهای با تجربه را بالا برد و از سوی دیگر افراد، محافل و گروههائی به سازمان پیوستند که از نظر تجربۀ عملی و نظری، در سطح نسبتاً خوبی قرار داشتند، به تدریج رفقائی که در زندان به طور مستقیم یا غیرمستقیم، تحت آموزشهای رفیق بیژن قرار داشتند، از زندان آزاد شده و به سازمان پیوستند و نوشتههای رفیق بیژن به سازمان راه یافت و مورد مطالعه و بحث قرار گرفت. همچنین به حفظ و ادامهکاری سازمان بهای لازم داده شد(۱۰) و با انباشته شدن تجارب، روشهای سازماندهی و شیوههای تاکتیکی و تکنیکی ارتقاء یافت. کاسته شدن از حجم عملیات نظامی، توجه بیشتر به کار سازماندهی و امکانسازی، گسترش کمّی و کیفی سازمان، زمینۀ مناسبی را برای جریان یافتن بحثهای نظری فراهم کرد.
یکی از اقدامات عملی این زمان، فرستادن رفقائی برای کار در کارگاهها و کارخانهها بود. در آغاز، هدف از این کار، خودسازی و کسب شناخت از محیطهای کارگری بود. ولی همین اقدام در مراحل بعدی در سمتگیری مشخص سازمان در راستای جنبش کارگری، نقش مهمی ایفا نمود.
در این دوره، برای استفاده از امکانات پشت جبههای در خارج از کشور، رفقائی به منطقه اعزام شدند. رفقای ما در منطقه با کروه «ستاره»(۱۱) ارتباط گرفتند و (پروسۀ تجانس) بین گروه «ستاره» و سازمان آغاز شد که به جریان افتادن بحثهای جدیدی در سازمان منجر گردید.
اوائل سال ۵۲، با گروه رفقا نادر شایگان ـ مصطفی شعاعیان (جبهۀ دمکراتیک خلق) ارتباط برقرار شد. این ارتباط موجب بحثهای نظری جدیدی شد. پس از ضربه خوردن گروه در اواخر بهار ۵۲ و پیوستن گروه به سازمان در تیرماه ۵۲، این بحثها دامنۀ وسیعتری به خود گرفت(۱۲).
رفیق بیژن که در زندان حرکات سازمان را به دقت دنبال میکرد، از این ارتباط باخبر شده بود. رفیق بیژن از پیش با نظرات رفیق شعاعیان آشنائی داشت و با آنها مخالف بود و نگران آن بود که نظرات وی در سازمان پیش رود. به همین دلیل طی پیغامی، دربارۀ نظرات رفیق شعاعیان به سازمان هشدار داده بود. رفیق بیژن همچنین تلاش کرده بود از طریق صحبت با رفقای دستگیر شدهۀ این گروه در زندان (عبداله اندوری و بیژن فرهنگآزاد) از مضمون جزوۀ شورش اطلاع دقیقتری یافته و نقدی بر آن بنویسد. ولی به دلیل امتناع آن رفقا، موفق به انجام این امر نشده بود.
پایان سال ۵۲، آغاز مرحلۀ نوینی در تکامل سازمان است. جمعبندی عمومی این است که مرحلۀ اول، یعنی مرحلۀ جلب آگاهترین عناصر پیشرو و تثبیت سازمان سپری شده و مرحلۀ جلب و سازماندهی تودهها آغاز شده است(۱۳).
انتشار نبرد خلق به مثابۀ ارگان سازمان آغاز میشود، سمتگیری به سوی طبقۀ کارگر تا حدودی روشنتر میشود و اجرای عملیات نمونهای ـ خلقی در دستور قرار میگیرد. توجه به کار تئوریک، آموزش و مطالعه آثار کلاسیک مارکسیستی و تجربیات سایر انقلابها به ویژه روسیه، چین و ویتنام بیشتر میشود و بحثهای تئوریک حول مسائل مختلف جنبۀ جدیتری به خود میگیرد. سلسله تحقیقات روستائی که چند جزوه را شامل میشد در این دوره انتشار یافت.
انتشار نبرد خلق شمارۀ ۲، که در آن از مائو تمجید شده و از اندیشۀ وی بعنوان مارکسیسم ـ لنینیسم عصر ما یاد شده بود، موجب بروز بحثهائی در این باره گردید. برخی رفقا ضمن تأئید نظرات مائو به مثابۀ جمعبندی تجارب انقلاب چین، اندیشۀ مائو را تکامل مارکسیسم ـ لنینیسم به شمار نیاورده و انتقاداتی را نیز مطرح میکردند. در نوشتههای رفیق بیژن نیز اشارات ضمنی انتقادی به اندیشۀ مائو به چشم میخورد. از سوی دیگر گسترش روابط چین با ایران در این هنگام، منشاء انتقادات جدی به سیاست خارجی چین در میان رفقای سازمان شده بود.
رفیق حمید مؤمنی که نویسندۀ این مقاله بود و مسئولیت نشریۀ نبرد خلق را به عهده داشت، در پاسخ به انتقادات، جزوۀ کوچکی تنظیم کرد که بخش مهمی از آن نقل قول از رهبران جنبشهای انقلابی، به ویژه هوشی مین، در تأئید اندیشههای مائو بود. این جزوه از آنجا که پاسخهای قانع کنندهای به انتقادات نداده بود، چندان مورد قبول رفقا قرار نگرفت. در همین زمان، رفیق حمید مؤمنی جزوۀ گرایش به راست در سیاست خارجی چین را نوشت که در برگیرندۀ انتقادات جدی به سیاست خارجی چین بود. موضعگیری در نبرد خلق دربارۀ اندیشۀ مائو، در زندان به گوش رفیق بیژن نیز رسیده بود و رفیق از این موضعگیری به شدت ناراحت شده بود و انتقاد خود را در این مورد طی پیغامی به سازمان ارسال داشته بود. رفقائی که از زندان آزاد شده و سپس به سازمان پیوستند نیز این انتقاد رفیق را منتقل کردند(۱۴). این بحثها و اختلاف نظرها همچنان ادامه یافت و به نتیجهگیری قطعی نرسید، ولی تأکید بر استقلال بر خط مشی، نفی قطبگرائی و انتقاد صریح از شوروی و چین مورد قبول همۀ رفقا بود و پذیرفته شد که نظرات متفاوتی در این باره در درون سازمان وجود داشته باشد(۱۵).
از اوائل سال ۵۳، برخی نوشتههای رفیق بیژن به طور درونی تکثیر شده و به مثابۀ جزوههای آموزشی در دستور مطالعه رفقای سازمان قرار گرفت. این اقدام که محصول یک دوره بحثهای اولیه بود، گرچه هنوز به معنای پذیرش کامل نظرات رفیق بیژن نبود، ولی گام مهمی در رشد نظرات وی در سازمان محسوب میشود.
در همین زمان، رفیق حمید مؤمنی مقدمهای بر جزوۀ مبارزۀ مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک که قرار بود تجدید چاپ شود، تهیه کرد که در برگیرندۀ انتقاداتی بر مقدمۀ سال ۵۱، نوشتۀ رفیق جمشیدی رودباری و متن اصلی جزوه بود(۱۶). گرچه انتقاداتی که مطرح شده بود مورد تأئید رفقا بود، ولی اشارۀ رفیق به (رشد شرایط عینی انقلاب در ایران) موجب بروز بحثهای جدی دربارۀ شرایط عینی انقلاب شد.
در نوشتههای رفیق بیژن، بر فراهم نبودن شرایط عینی انقلاب در ایران تأکید شده بود، حال آنکه در جزوۀ رفیق احمدزاده (مبارزۀ مسلحانه هم استراتژی…) فراهم بودن شرایط عینی انقلاب مورد تأکید قرار گرفته بود. رفیق حمید مؤمنی اصطلاح «رشد شرایط عینی انقلاب» را به کار میگرفت که، هرچند با دو نظر فوق متفاوت بود، ولی گرایش به نظر دوم را نشان میداد.
گرچه در گذشته نیز این بحث از هنگام رسیدن آثار رفیق بیژن کمابیش جاری بود، ولی این بار به طور خیلی جدیتر مطرح شده بود و سه طیف نظری وجود داشت.
پیوستن گروه دکتر اعظمی به سازمان بحثهائی دربارۀ حرکت در کوه را موجب گردید که به حرکت عملی در این جهت منجر نشد(۱۷).
در همین دوره بررسی نتایج عملیات فاتح در دستور قرار گرفت. در این رابطه گزارشات متعددی تهیه گردید و جمعبندیها و نوشتههائی تدوین شد که ضرورت سازماندهی مبارزات صنفی ـ سیاسی کارگران را مطرح مینمود که به بحث در این زمینه دامن زد.
مسئله ضرورت سازماندهی مبارزات صنفی ـ سیاسی صرفاً در رابطه با مبارزات کارگران مطرح نبوده، بلکه بیشتر نیز در رابطه با مبارزات دانشجوئی مطرح شده بود. تأکید رفیق بیژن در نوشتههایش، به ویژه در جزوۀ چگونه مبارزۀ مسلحانه تودهای میشود در تقویت این ایده مؤثر بود. ولی لازم است خاطرنشان کنیم که طرح شدن این ضرورت حاصل جمعبندی مشاهدات عینی و تجربیات عملی رفقای سازمان نیز بود و صرفاً ناشی از مطالعۀ آثار رفیق بیژن نبود(۱۸).
نتایج این بحثها به صورت تأکید بر مبارزات صنفی ـ سیاسی کارگران و ضرورت سازماندهی این مبارزات جمعبندی شده و در نبرد خلق شمارۀ ۵ انتشار یافت(۱۹).
بحث و اختلاف نظر حول (شرایط عینی انقلاب) همچنان ادامه داشت و گرچه به نتیجهای قطعی نرسید، ولی بالاخره منجر به این شد که از پخش کتاب مبارزۀ مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک خودداری شود(۲۰).
جاری بودن بحثهای متعدد در درون سازمان، درگیر بودن در حل مسائل عملی و سازماندهی و احتراز از نوعی صفبندی حاد، بیشک در عدم نتیجهگیری قطعی حول این مسئله بیتأثیر نبود. ولی مهمتر این بود که این مسئله صرفاً در حوزۀ تئوریک مطرح نبود و با مسئلۀ سازماندهی و تاکتیکها گره میخورد و به همین دلیل نیز رفیق حمید اشرف پیشنهاد نمود رفقائی که نظرات مختلف در این باره دارند، تفاوت آن را در عرصۀ سازماندهی و اتخاذ تاکتیکها روشن نموده و مشخص سازند که چه تغییراتی در این زمینهها باید صورت بگیرد. این پیشنهاد به کانالیزه شدن بحثها به حوزۀ سازماندهی و تاکتیکها، نزدیک شدن نسبی رفقا به هم و تا حدودی در سایه قرار گرفتن جنبۀ تئوریک این مسئله منجر گردید.
پس از نزدیک به چهار سال مبارزۀ مسلحانه و در جریان عمل، دید ذهنی نسبت به آهنگ سریع رشد و گسترش مبارزۀ مسلحانه زایل شده و دید واقع بینانهتری حاکم شده بود، ضرورت سازماندهی مبارزات صنفی ـ سیاسی مورد تأکید بود که زمینههای توافق بین رفقا را فراهم میکرد.
سال ۵۳ در عین حال سال گسترش عملیات نظامی نیز بود. از مرداد ماه تا اسفند ماه سال ۵۳، ده عمل نظامی انجام گرفت که به لحاظ کیفیت نظامی در سطح بسیار بالاتری از عملیات گذشته بود. علاوه بر این، فعالیت تبلیغی و ترویجی سازمان به طور قابل ملاحظهای گسترش یافت.
با سمتگیری مشخصتر در راستای جنبش کارگری و پذیرش ضرورت سازماندهی مبارزات صنفی ـ سیاسی کارگران، شمار قابل توجهی از رفقا به کار در میان کارگران اختصاص یافته بود و این بار برخلاف گذشته، هدف عمدتاً کسب شناخت و خودسازی نبود، بلکه مسئله یافتن راهها و اشکال سازماندهی مبارزات کارگران، هدف اصلی بود.
سازمان توان جذب نیروهائی را که به سوی سازمان روی آورده بودند، نداشت. به همین دلیل عضوگیریها محدود شد. علاوه بر آن، برای بالا بردن کیفیت سازمان، تصمیم گرفته شد در عضوگیریها به مسئلۀ کیفیت توجه بیشتری شود(۲۱).
در اواخر سال ۵۳ مجدداً مسئلۀ تجدید سازماندهی مطرح گردید. گسترش کمّی و کیفی قابل ملاحظۀ سازمان، پذیرش ضرورت سازماندهی مبارزات صنفی ـ سیاسی از جمله دلائل عمدۀ طرح ضرورت تجدید سازماندهی بود.
این تغییر سازماندهی میبایست به سه هدف عمده پاسخ میگفت:
۱- بالا بردن استحکام سازمان در برابر انتقال ضربات و کامل کردن تیغهبندی(۲۲) در سطحی عالیتر.
۲- تقسیم مسئولیتها، گسترش رهبری و حفظ تداوم آن.
۳- بالا بردن ظرفیت سازمان برای سازماندهی و هدایت مبارزات صنفی ـ سیاسی.
در رابطه با سه هدف یاد شده، در نوشتههای رفیق بیژن پیشنهادات و طرحهای مشخصی وجود داشت. به همین دلیل نیز نوشتههای رفیق بیژن در این رابطه بیش از گذشته مد نظر قرار گرفت و مورد بحث و بررسی واقع شد.
در رابطه با هدف اول، در نوشتههای رفیق بیژن بر اصل تقسیم سازمان به (واحدهای مستقل در عملیات و تشکیلات) تأکید شده بود، که نه تنها مورد قبول همۀ رفقا بود، بلکه در عمل نیز از مدتها پیش به اجراء گذاشته شده بود و تجربۀ عملی سازمان در این زمینه بسیار غنی بود. منتها دربارۀ نحوۀ ارتباط بین واحدهای مستقل، تفاوت نظر وجود داشت. رفیق بیژن در طرحهایش بر تأمین ارتباط بین (واحدها) از طریق کمیتههای پشت جبهه در خارج تأکید کرده بود، که با امکانات واقعی سازمان در آن مقطع چندان خوانائی نداشت و ارتباط بین (واحدها) در داخل تأمین میگشت و بدون سازماندهی پشت جبههای نیرومند در خارج از کشور، تحقق چنان طرحی عملی نبود.
در رابطه با حفظ و تداوم رهبری، ایدۀ رفیق بیژن، خروج بخشی از رهبری از ایران به طور دورهای برای جلوگیری از ضربه به کل رهبری بود. به ویژه در رابطه با رفیق حمید اشرف، با توجه به نقش وی، بارها بر خروجش از ایران تأکید کرده و پیغام فرستاده بود. این ایده نیز به طور کلی مورد پذیرش بود، ولی تحقق آن، به جاافتادن سازماندهی جدید و حل مشکلات و مسائل آن موکول میگردید.
در رابطه با سازماندهی مبارزات صنفی ـ سیاسی، در نوشتههای رفیق بیژن بر ایجاد جناح سیاسی و اختصاص بخشی از رفقای با تجربه برای سازماندهی این جناح تأکید شده بود. این مسئله و ایدۀ رفیق بیژن در این باره، موضوع بحثهای جدی بود و نظرات متفاوت نیز وجود داشت.
به طور عمومی در این زمینه سه طیف نظری به وجود آمده بود. نظر اول، علیرغم پذیرش ضرورت سازماندهی مبارزات صنفی ـ سیاسی، بهای لازم را به آن نمیداد و با تغییر ساختار چندان موافق نبود. نظر دوم از ایدۀ رفیق بیژن مبنی بر شکلگیری جناح سیاسی ـ نظامی و جناح سیاسی دفاع میکرد. نظر سوم با شکلگیری دو جناح مستقل موافق نبود و تقسیمبندی وظایف و سازماندهی به این شکل را نادرست ارزیابی کرده و تلفیق وظایف و پیشبرد آن توسط سازماندهی واحدی را پیشنهاد میکرد و بر این باور بود که هر واحد تبلیغ مسلحانه، ضمن پیشبرد تبلیغ مسلحانه، در عین حال میباید در راستای سازماندهی مبارزات صنفی ـ سیاسی نیز اقدام کند و به همین منظور از تشکیل تیمهای علنی و نفوذی و حفظ موقعیت علنی رفقا تا حد امکان دفاع میکرد(۲۳).
از آنجا که بحثها در این عرصه به حد کافی پخته نشده بود و علاوه بر اختلاف نظر، سؤالات و ابهامات متعددی نیز وجود داشت، تصمیم گرفته شد که سازماندهی در راستای تحقق دو هدف نخست تغییر کند و در رابطه با هدف سوم، گامهای اولیه برداشته شود و نتیجهگیری قطعی به بحث بیشتر و به ویژه تجربه و آزمونهای عملی موکول شود. این گامهای اولیه، بیشتر در راستای نظر سوم بود(۲۴).
در همین رابطه، تقویت و گسترش شاخههای نفوذی، به ویژه در محیطهای کارگری و نیز گسترش فعالیت تبلیغی و ترویجی سازمان مورد تأکید قرار گرفت.
در آغاز سال ۵۴، نه تنها تعداد تیمها و رفقای مخفی سازمان رشد چشمگیری کرده بود، بلکه شمار رفقای علنی نیز قابل توجه بود و تیمهای علنی هم تشکیل شده بود و امکانات سازمان گسترش بیسابقهای یافته بود. ولی ارزیابی عمومی این بود که کیفیت سازمان متناسب با کمیت آن نیست و عضو گیریهای بیحساب، نوعی تورم نامعقول ایجاد کرده است. به همین دلیل تصمیم گرفته شد که عضوگیریها باز هم محدودتر شده و به مسئلۀ کیفیت در عضوگیریها به طور جدی توجه شود و به آموزش سیاسی و تئوریک رفقا بیش از گذشته پرداخته شود و قرار شد برخی رفقا که نقش و مسئولیتهای مهمی داشتند، یک دوره برنامۀ فشردۀ آموزش تئوریک را در دستور خود بگذارند. همچنین تصمیم گرفته شد رفقائی که نقش حساس دارند، حرکتهایشان حتیالامکان محدودتر شده و به طور جدی کنترل شود.
در سیام فروردین ماه سال ۵۴، روزنامههای رژیم خبر دردناک شهادت رفیق بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، عزیز سرمدی، عباس سورکی، مشعوف کلانتری، محمد چوپانزاده، احمد جلیل افشار و دو مجاهد خلق، مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار را اعلام کردند. شهادت رفقا ضربۀ روانی سنگینی بر همۀ رفقا بود. بهت توأم با ناباوری، همراه با دردی عمیق و جانکاه و نفرتی بیپایان نسبت به رژیم شاه، اغلب رفقا را فرا گرفته بود. من رفقای قهرمانی را سراغ دارم که پس از شنیدن خبر، در خلوت خویش گریسته بودند. گرچه مرگ جزئی از زندگی هر چریکی بود و رفقای ما بیمی از مرگ نداشتند و مدام با آن روبرو بودند، ولی رفقای ما انسانهای شریف و با احساسی بودند که دلشان از شهادت هر رفیقی عمیقاً به درد میآمد و شهادت چنین رفقائی، آن هم بدین شکل، حقیقتاً دردآور بود.
دو روز بعد، رفیق علیاکبر جعفری، عضو مرکزیت سازمان، در حادثۀ رانندگی به شهادت رسید. چند روز قبل (۲۴ فروردین)، در ضربه به واحد قزوین، رفقا خشایار سنجری و فرشیدی به شهادت رسیده و رفقا نمازی و لطفی دستگیر شده بودند و به دنبال آن، تعدادی از رفقای علنی دستگیر شدند(۲۵).
در چنین فضائی، برخی از رفقا برای از بین بردن اثرات منفی این ضربات و نیز به تلافی کشتار ۹ زندانی سیاسی، پیشنهاد یک سلسله عملیات نظامی را کردند. ولی این پیشنهادات مورد قبول واقع نشد. رفیق حمید اشرف از جمله رفقائی بود که با این پیشنهادات قاطعانه مخالفت کرده و عنوان نمود که گرفتار شدن در منطق عملیات تلافی جویانه، با درک درست از مفهوم تبلیغ مسلحانه مغایرت دارد و حزم و دوراندیشی حکم میکند که به هنگام خوردن ضربه، به عوض تعرض، دست به عقبنشینی زده، به تجدید سازماندهی و ترمیم ضربات بپردازیم وگرنه ضربات باز هم بیشتری ممکن است بخوریم.
ارزیابی رفیق حمید اشرف این بود که در سال ۵۳، سازمان دست به تعرض نظامی و گسترش عملیات زده و نیروهای وسیعی نیز به سوی سازمان روی آوردهاند. لذا در مرحلۀ فعلی باید دست از تعرض نظامی برداشته و انرژی خود را حول مسئلۀ سازماندهی و ارتقاء کیفیت سازمان متمرکز نمائیم. رفیق حمید همچنین مطرح نمود که دورۀ عملیات پر سر و صدا و بزرگ، دیگر سپری شده است و دورۀ کارهای کوچک اما با اهمیت بزرگ آغاز شده است. بر پایۀ این ارزیابی، تصمیم گرفته شد عملیات نظامی هرچه محدودتر گشته و انرژیها در جهت سازماندهی متمرکز شود.
علل کشتار ۹ زندانی سیاسی، از جمله مسائلی بود که مورد بحث قرار گرفت. رفقائی در این رابطه بر گسترش عملیات نظامی سازمان در سال ۵۳، به ویژه اعدام عباس شهریاری، نیکطبع و سروان نوروزی، انگشت گذارده و آن را یکی از علل تصمیمگیری رژیم برای دست زدن به این جنایت ارزیابی کرده و نتیجه میگرفتند که اگر این ارزیابی درست باشد، کار سازمان در این مورد اشتباه بوده است. این ارزیابی کمابیش مورد قبول رفقا بود.
با شهارت رفیق بیژن، دیگر ضرورت مخفی نگهداشتن نام وی به عنوان نویسندۀ جزواتی که بدون نام در سازمان پخش شده بود، از میان رفته بود و در نبرد خلق شمارۀ ۶، این موضوع که رفیق بیژن نویسندۀ جزوات متعدد میباشد، در سطح جنبش اعلام گردید و مقالۀ (دربارۀ وحدت و نقش استراتژیک چریکهای فدائی خلق) در همین شمارۀ نبرد خلق درج گردید و چاپ و پخش آثار رفیق در دستور کار انتشاراتی سازمان قرار گرفت(۲۶).
تأئید رسمی آثار رفیق بیژن در نشریۀ نبرد خلق به مثابۀ (بهترین نمونههای تئوری انطباقی مارکسیسم ـ لنینیسم بر شرایط ایران) گرچه به منزلۀ گرایش عمومی در این راستا بود، اما هنوز به معنای پذیرش کامل نظرات وی نبود.
در زمینۀ ارزیابی از کشورهای سوسیالیستی، شرایط عینی انقلاب و شعار نبرد با دیکتاتوری شاه اختلاف نظر وجود داشت و بحثها جاری بود و به نتیجهای قطعی نرسیده بود. حول ساختار طبقاتی جامعۀ ایران، بحثها آغاز شده بود. رفیق حمید مؤمنی(۲۷) تحلیلش از ساخت طبقاتی روستاها متفاوت بود.
در تحلیلهای رفیق بیژن، دهقانان میانه حال پرشمارترین قشر دهقانی بود، حال آنکه از نظر رفیق حمید مؤمنی، پرولتاریا و نیمه پرولتاریا اکثریت جمعیت روستائی را تشکیل میداد و این در نتیجهگیری به صورت تأکید رفیق بر رشد عناصر سوسیالیستی در انقلاب دموکراتیک ایران تأثیر داشت. دربارۀ موقعیت اقتصادی بورژوازی ملی نیز بحث بود و رفقائی بر این باور بودند که بورژوازی ملی، به لحاظ اقتصادی، موقعیتش را از دست داده است. مسئلۀ تودهای شدن مبارزۀ مسلحانه در کوه و آغاز مبارزۀ چریکی در کوه که رفیق بیژن در نوشتههایش بر آن تأکید کرده، مورد بحث بود و سازمان برنامۀ عملیای در این جهت نداشت. در عرصۀ چگونگی سازماندهی مبارزات صنفی ـ سیاسی و جناح سیاسی ـ نظامی و جناح سیاسی، بحثها بسیار جدی بود و گرایش غالب در راستای طرحهائی بود که متفاوت از طرحهای ارائه شده توسط رفیق بیژن بودند.
اغلب رفقا بر ضرورت سمتگیری مشخصتر در جهت جنبش کارگری و متمرکز کردن انرژی در این راستا تأکید داشتند، حال آنکه چنین تأکیدی در دیدگاههای رفیق بیژن وجود نداشت. واقعیت این است که گرچه مبارزۀ چریکی شهری تثبیت شد، رشد و تکامل یافت و در این راستا نیز سیر میکرد. در رابطه با رشد نظرات رفیق بیژن در سازمان، لازم است در اینجا به این نکته اشاره شود که رشد تدریجی این دیدگاهها در سازمان در جریان یک مبارزۀ عملی و بحثهای انتقادی و تلاش جدی برای پاسخگوئی به مشکلات و مسائل مبرم پیشاروی سازمان، نه تنها به غنای بحثهای تئوریک، سیاسی و تشکیلاتی سازمان یاری رساند، بلکه به نوبۀ خود به غنای نظرات طرح شده توسط رفیق بیژن نیز کمک نمود و به شکلگیری دیدگاههائی نیز منجر گردید که ضمن تأئید اساس نظرات رفیق، حاوی جنبههای انتقادی نیز بود.
افت عملیات نظامی، متمرکز کردن انرژیها در جهت سازماندهی و دست زدن به تجارب نوینی در این عرصه، گسترش فعالیتهای ترویجی(۲۸)، پرداختن بیش از پیش به مسئلۀ آموزش تئوریک ـ سیاسی، جاری شدن جدیتر بحثها، مشخصههای اصلی فعالیتهای سال ۵۴ میباشد.
در تابستان سال ۵۴، تجربیات چند ماهه در رابطه با سازماندهی مبارزات صنفی ـ سیاسی و تغییر ساختار تشکیلاتی مورد بررسی قرار گرفت و شورای عالی سازمان، سمتگیری کارگری سازمان را به طور مشخصتر مورد تأئید قرار داد و تصمیم گرفته شد که هشتاد درصد انرژی سازمان در راستای جنبش کارگری متمرکز شود و نبرد خلق، ویژۀ کارگران و زحمتکشان در همین رابطه انتشار یابد و رهنمودهائی در جهت تلاش برای حفظ موقعیت علنی رفقا، و تشکیل تیمهای علنی داده شد و همچنین به منظور هدایت و به جریان انداختن هرچه بیشتر بحثها، تصمیم گرفته شد که نشریۀ تئوریک درونی، تحت نام تبلیغ مسلحانه انتشار یابد که نظرات رفقا در آن درج شود. در همین زمان طرحی برای ایجاد پشت جبهۀ قوی و متکی به امکانات خود سازمان، مورد تصویب قرار گرفت.
این تصمیمات در کلیتش، از یک سو بیانگر برداشتن گامهای باز هم بیشتری در راستای دیدگاههای رفیق بیژن بود و از سوی دیگر، تمایزاتی را در سمتگیری عمومی سازمان آشکار میکند. تأکید بر سمتگیری هرچه مشخصتر کارگری و اختصاص هشتاد درصد انرژیها در این راستا، تفاوت بین نظر غالب در رهبری سازمان و دیدگاههای رفیق بیژن را روشن میکند. این تأکید در عین حال به مفهوم نقش درجۀ اول قائل شدن برای مبارزه در (شهر) در مقابل مبارزه در (کوه) نیز به شمار میآید و به طور ضمنی، زیر علامت سؤال قرار دادن ایدۀ رفیق بیژن در رابطه با تودهای شدن مبارزۀ مسلحانه در (کوه) نیز میباشد.
گرچه ایدههای رفیق بیژن در این رابطه هنوز مورد بحث بود و رد نشده بود، ولی سؤالات، ابهامات و انتقادات وجود داشت و رهبری هنوز به درک و جمعبندی کاملاً روشن و مشخصی دربارۀ چگونگی تودهای شدن مبارزۀ مسلحانه نرسیده بود و میشود گفت به طور گام به گام و بر اساس آزمون و تجربه و بررسی نتایج عمل در این جهت حرکت میکرد. ولی با توجه به اینکه برنامۀ مشخصی در رابطه با آغاز مبارزۀ چریکی در (کوه) وجود نداشت و برنامهها اساساً در رابطه با گسترش تشکیلات در شهرها و یافتن راههای سازماندهی مبارزات صنفی ـ سیاسی (که در شهرها جریان داشت) طرح و تنظیم میگشت، چنین جهتگیری، در عمل، فاصله گرفتن از ایدههای رفیق بیژن در این رابطه به شمار میآمد.
با اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران و پیشنهاد تشکیل جبهه از جانب آنها به سازمان، این بحث به بحث مهمی تبدیل گردید.
مناسبات سازمان با مجاهدین بر پایۀ دوستی و همکاری استوار بود. رفیق بیژن نیز در زندان بر چنین مناسباتی با مجاهدین تأکید داشت و طی رهنمودهایش به سازمان، این مناسبات را مورد تأئید قرار داده بود. رفیق بیژن همچنین در صحبت با رفقائی که در زندان در ارتباط نزدیک با وی بودند، تلاش برای مارکسیست کردن سازمان مجاهدین را نادرست ارزیابی کرده و آن را به سود جنبش نمیدانسته و معتقد بود که عناصری از مجاهدین که به مارکسیسم روی میآورند، یا باید جدا شده و تشکل مستقلی ایجاد کنند یا به تشکلهای موجود بپیوندند(۲۹).
بهرحال، با اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین و پیشنهاد تشکیل جبهه از جانب آنان به سازمان، مناسبات به همان روال گذشته نمیتوانست ادامه یابد و تصمیم جدید در این مورد باید گرفته میشد و هرچند رفیق بیژن زنده نبود تا تحلیلی در این باره ارائه دهد، ولی بحثهای وی در زندان و نوشتههایش به ارزیابی رفقای سازمان در این زمینه کمکهای بسیاری کرد.
تا آنجا که به موضوع جبهه برمیگشت، موضع سازمان در این باره کاملاً مشخص بود و چند ماه پیشتر در نبرد خلق شمارۀ ۶ نیز اعلام شده بود(۳۰) و بحث چندانی حول آن وجود نداشت و لذا بحث حول چگونگی و تنظیم مناسبات جدید متمرکز گردید(۳۱).
نتیجۀ این بحثها رد پیشنهاد جبهه و پیشنهاد همکاری و آغاز بحث حول مسائل مختلف بود. در جلسۀ مذاکرات نمایندگان در سازمان در آذر ماه ۵۴، انتشار یک نشریۀ تئوریک مشترک درون دو سازمان مورد موافقت طرفین قرار گرفت(۳۲).
در تابستان و پائیز، ضرباتی به سازمان وارد آمد. در زمستان ۵۴، ضربات سنگینتری وارد آمد. این ضربات منجر به شهادت یا دستگیری بخشی از کادرهای با تجربۀ سازمان و دستگیری شمار قابل توجهی از رفقای علنی و هواداران سازمان شد. با این وجود در آغاز سال ۵۵، سازمان از کمیت و کیفیت بالا و امکانات گسترده برخوردار بود و در آستانۀ یک تحول قرار داشت. نبرد خلق شمارۀ ۷ که نسخههای چاپ اول آن در هنگام یورش همه جانبۀ رژیم به سازمان در ۲۶ اردیبهشت ماه ۵۵ آماده انتشار بود، آخرین موضعگیریهای سازمان را نشان میدهد که بیانگر رشد باز هم بیشتر نظرات رفیق بیژن در سازمان میباشد.
در فاصلۀ ۲۶ الی ۲۸ اردیبهشت ماه، چندین پایگاه در تهران و شهرهای دیگر مورد یورش واقع میشود که به شهادت جمع قابل توجهی از رفقای سازمان، از جمله رفیق بهروز ارمغانی و دستگیری تعداد کثیری از رفقای علنی و هوادار سازمان و از بین رفتن امکانات قابل ملاحظهای منجر میشود.
تا ۸ تیرماه ۵۵ ضربات پراکنده دیگری وارد شد. در ضربۀ ۸ تیرماه، رفیق حمید اشرف و دیگر رفقای رهبری و مسئولین سازمان در درگیری مهرآباد به شهادت رسیدند.
با این ضربه سازمان تا مرز از همپاشیدگی پیش رفت و ارتباط رفقای داخل و خارج که پس از ضربات اردیبهشت ماه مختلف شده بود، به کلی قطع شد.
ضربات سال ۵۵ نه تنها به لحاظ کمّی، بلکه از نظر کیفی نیز سنگین و غیرقابل جبران بود. با شهادت رهبری و اغلب مسئولین و کادرهای با تجربه، توان سازمان به طور کیفی کاهش یافت و بخش مهمی از تجربیات غیرمکتوب از بین رفت و تحولی که در سازمان در شرف تکوین بود، متوقف گردید و مسئلۀ حفظ سازمان به مسئلۀ اصلی تبدیل شد.
گرچه رفقائی که از ضربات جان سالم به در برده بودند، توانستند با فداکاری و تلاشهای خستگی ناپذیر و شبانهروزی، سازمان را حفظ کرده و تجدید سازمان دهند، ولی عموماً رفقائی بودند که احاطۀ کاملی به روندهای طی شده در سازمان نداشتند و در جریان بخشی از مسائل قرار نگرفته بودند. در نتیجه، به لحاظ کمیت و کیفیت، سطح تئوریک و تجربۀ عملی سازمان پس از ضربات به هیچ وجه قابل مقایسه با پیش از ضربات نبود(۳۳).
در جریان تجدید سازماندهی و فضای روانی پس از ضربات، بخشی از رفقای سازمان(۳۴) مشی چریکی را رد کردند و مسئلۀ مشی به موضوع اصلی بحثها و صفبندیهای درونی تبدیل شد و پس از یک دوره بحث، این بخش از رفقا جدا شده و تحت نام «گروه منشعب از چریکهای فدائی خلق ایران» حرکت مستقلی را آغاز کردند(۳۵). آثار رفیق بیژن در جریان این بحثها پشتوانۀ تئوریک مهمی برای رفقای مدافع مشی چریکی به شمار میآمد.
در همین دوره، سازمان مجاهدین (پیکار)، رفقای ما را برای وحدت زیر فشار قرار داده بودند ولی رفقای ما با توجه به اولویت تجدید سازماندهی و ترمیم ضربات، پاسخگوئی به آن را منوط به تجدید سازماندهی نموده و به آینده موکول کرده بودند(۳۶).
پس از ضربۀ ۸ تیر و قطع ارتباط داخل و خارج، رفقای خارج بازسازی امکانات در خارج از کشور و برقراری ارتباط با رفقای داخل را در دستور خود قرار دادند(۳۷). در بین این رفقا، گرایش به نظرات رفقا مسعود و بیژن هر دو وجود داشت، ولی کسی مشی چریکی را رد نمیکرد. پس از رسیدن خبر انشعاب و رد مشی چریکی توسط بخشی از رفقا در داخل نیز هیچ رفیقی در این جهت موضعگیری نکرد. در سال ۵۶، پس از یک دوره بحث، نظرات رفیق بیژن به عنوان نظرات سازمان پذیرفته شد و به طور رسمی با انتشار پیام دانشجو در سطح جنبش اعلام گردید. ولی روندی که پس از ضربات طی شده و به پذیرش نظرات رفیق بیژن و اعلام رسمی آن در سطح جنبش انجامید، با روندی که پیش از ضربات در جریان بود، تفاوتهای چشمگیری داشت.
اعلام پذیرش رسمی نظرات رفیق بیژن در سال ۵۶ حتی در مواردی با جذب و فهم عمیق این نظرات توأم نبود. حال آنکه پیش از ضربات، رشد این نظرات، همگام با تکامل و تحول سازمان، توأم با بحثهای جدی و انتقادی و تلاش برای کاربرد و ارتقاء این نظرات، به ویژه در عرصۀ سازماندهی و تاکتیکها توأم بود و اگر ضربات سال ۵۵ وارد نمیشد، با کیفیت و تجربهای که سازمان از آن برخوردار شده بود، پذیرش نظرات رفیق بیژن با نقد و تکامل آن همراه میگشت و سازمان میتوانست تغییر در اوضاع سیاسی و تحول در جنبش تودهای را به موقع تشخیص داده و با کیفیت و کمیت کاملاً متفاوتی در روند رشد جنبش تودهای و انقلاب شرکت نماید.
کافیست مضمون بحثهای قبل و بعد از ضربات و حجم و کیفیت فعالیت تبلیغی ـ ترویجی و انتشارات سازمان در سال ۵۴ را را مجموعۀ فعالیتهای سازمان در این زمینه پس از ضربات ۵۵ تا مقطع انقلاب مقایسه کنیم تا به تأثیر سنگین ضربات پی ببریم.
شهادت رفیق بیژن و رفقایش در فروردین ماه سال ۵۴، خلائی را در زندانها به وجود آورد که هرگز پر نشد. پس از شهادت این رفقا، تا مقطع انقلاب و آزادی زندانیان سیاسی در طول مدت بیش از سه سال و نیم هیچ اثر جدی دربارۀ مسائل انقلاب ایران و جنبش در زندانها توسط رفقایمان به رشتۀ تحریر نیامده است، که به خوبی خلاء ناشی از این ضربه و کیفیت رفقای زندان را نشان میدهد.
در سال ۵۴، سازمان در مجموع خود از ضرفیتهای بالائی برخوردار بود که ضربات سال ۵۴ و ۵۵ آن را هم تحلیل برد. در نتیجه زمانی که نظرات رفیق بیژن به مثابۀ نظر سازمان اعلام گردید، سازمان و جنبش فدائی به لحاظ کیفی در موقعیت ضعیفی قرار داشت، حال آنکه تحول در اوضاع سیاسی و جنبش تودهای، مسائل نوینی را مطرح ساخته بود که نیازمند پاسخهای مشخصی بود.
رشد جنبش تودهای، آزادی زندانیان سیاسی، جنبش فدائی و سازمان را تقویت کرد. در مقطع انقلاب بهمن، نظرات رفیق بیژن در سازمان و جنبش فدائی نظر غالب بود، ولی با انقلاب بهمن و تبدیل جنبش فدائی به جریانی نیرومند و سراسری با پایگاه تودهای، مسائل متعدد و نوینی مطرح گشت که طبیعتاً جوابهای حاضر آماده برای آنها در آثار رفیق بیژن یافت نمیشد، ولی با این وجود، نظرات رفیق بیژن و مجموعه آثارش پشتوانۀ تئوریکی بود که میتوانستیم در این دوره نیز بر آن متکی باشیم.
بدون تردید اگر رهبرانی چون رفقا پویان، احمدزاده، جزنی، ظریفی، حمید مؤمنی، حمید اشرف و… در مقطع انقلاب زنده میبودند، هم خود ارتقاء یافته بودند، و هم سازمان و جنبش فدائی در موقعیت دیگری قرار داشت و هم سرنوشت دیگری مییافت. و اینجا بود که خلاء دریغانگیز رفقا را با گوشت و پوست خود لمس کردیم و جنبش فدائی در اوج قدرتش، ضعف بزرگ فقدان رهبری با تجربه و توانمند را آشکار کرد».
پانویسها:
۱-گروه رفقا جزنی ـ ضیاء ظریفی، در تدارک آغاز مبارزۀ مسلحانه در شهر و کوه بود که در زمستان ۴۶ ضربه خورد و کادرهای اصلی آن دستگیر شدند. ولی بخشهائی از گروه سالم ماند. گرچه گروه پیش از ضربه خوردن دست به عملیات نظامی زده بود، ولی در جریان بازجوئیها این مسئله رو نشد و در تاریخچۀ گروه که توسط رفیق بیژن در زندان تدوین شده و در نشریۀ ۱۹ بهمن تئوریک شمارۀ ۴ منتشر گردیده است، به این عملیات اشاره نشده است. برای مطالعۀ بیشتر دربارۀ تاریخچۀ گروه رجوع شود به ۱۹ بهمن تئوریک شمارۀ ۴.
۲- پس از ضربه به گروه در سال ۴۶، رفقا علیاکبر صفائی فراهانی و محمد صفاری آشتیانی، توانستند از کشور خارج شده و به جنبش فلسطین بپیوندند. بقیۀ رفقای دستگیر نشدۀ گروه که در ایران مانده بودند، توانستند به تدریج گروه را بازسازی، احیاء و تجدید سازماندهی کنند. در زمستان سال ۴۸ رفیق فراهانی به ایران برگشت و با رفقای داخل ارتباط گرفت و با توجه به امکانات فراهم شده، به فلسطین رفته و همراه رفیق صفاری با مقادیری اسلحه و مهمات به ایران بازگشت و تدارک آغاز مبارزۀ مسلحانه در شهر و نواحی روستائی شمال شتاب بیشتری به خود گرفت. این گروه بعدها به گروه (جنگل) شهرت یافت.
رفقا جزنی و ظریفی با رفقای گروه (جنگل) در بیرون زندان ارتباطهائی داشتند و به تجدید سازماندهی گروه یاری میرساندند. برای مطالعه بیشتر دربارۀ تاریخچۀ گروه (جنگل) رجوع شود به ۱۹ بهمن تئوریک شمارۀ ۴ و جمعبندی سه ساله نوشتۀ رفیق حمید اشرف.
۳-گروه رفقا «احمدزاده ـ پویان» یک گروه مارکسیست ـ لنینیست بود که در تدارک آغاز مبارزۀ چریکی بود. این گروه با گروه جنگل در شهریورماه سال ۴۹، دو گروه به توافق رسیدند و قرار شد متحداً برنامهای برای مبارزات آینده تنظیم نمایند. از جمله تصمیم گرفته شد گروه رفقا احمدزاده ـ پویان، رفقائی را برای اعزام به (کوه) آماده کنند و رفیق فرهودی در بهمن ماشه سال ۴۹ به دستۀ چریکی کوه به فرماندهی رفیق فراهانی پیوست. برای مطالعۀ بیشتر دربارۀ تاریخچۀ گروه رفقا احمدزاده ـ پویان و رابطۀ دو گروه، رجوع شود به ۱۹ بهمن تئوریک شمارۀ ۷ و جمعبندی سه ساله.
۴-دو گروه پس از بهم پیوستن تحت نام چریکهای فدائی خلق، مبارزۀ انقلابی خود را ادامه دادند. در سال ۵۳ نام به سازمان چریکهای فدائی خلق تغییر یافت که بیانگر مرحلۀ تکاملی در رشد سازمان بود.
در اواخر سال ۵۴، با توجه به گسترش فعالیت در خارج از کشور و منطقه و ارتباط با سایر جنبشها، کلمۀ ایران به نام اضافه گشته و به صورت سازمان چریکهای فدائی خلق ایران درآمد.
تا اواخر سال ۵۰، آرم وجود نداشت و در این زمان آرمی توسط رفیق فرامرز شریفی که دانشجوی سال چهارم معماری دانشگاه تهران و نقاش چیرهدستی بود، طراحی شد. این آرم بعداً کمی تکمیل شد. در اواخر سال ۵۴ داس و چکش هم بدان اضافه گردید که نشانۀ سمتگیری کارگری سازمان و مرحلۀ نوینی در رشد و تکامل سازمان بود. رفیق فرامرز شریفی در مرداد ماه سال ۵۱ در درگیری مسلحانه به همراه رفقا مهدی فضیلت کلام و فرخ سپهری به شهادت رسید.
۵-جزوهای که تحت عنوان جمعبندی سه ساله انتشار یافته است، تنها در برگیرندۀ جمعبندیها تا شهریورماه ۵۰ میباشد.
۶-رفیق بیژن در زندان ضمن تلاش برای سازماندهی و آموزش رفقای فدائی در زندان، برخی از رفقائی را که محکومیتشان سبک بود و قرار بود آزاد شوند و آمادگی پیوستن به سازمان را داشتند، انتخاب میکرد و از کانالهائی امکان ارتباط آنها را با سازمان پس از آزادی فراهم میکرد و نوشتهها و رهنمودهایش را توسط این رفقا به سازمان میرساند. علاوه بر این، رفقائی نیز بودند که در زندان تحت تأثیر افکار و شخصیت رفیق بیژن قرار گرفته بودند، ولی خود پس از آزادی با تلاش مستقل خویش با سازمان ارتباط میگرفتند. از کانال این رفقا نیز نوشتههای رفیق بیژن به سازمان میرسید که ابتکار شخصی این رفقا بود. سازمان از کانالهای مختلف با زندان ارتباط داشت و علاوه بر رفیق بیژن، رفقای دیگری نیز در زندان بودند که قرار وصل به رفقای آزاد شده را به بیرون میفرستادند. وجود کانالهای مختلف ارتباط با زندان به سازمان امکان میداد که از وضعیت زندان، دستگیریها و علل آن، بازجوئیها و اطلاعات لو رفته، موضع و موقعیت رفقای مختلف در زندان، شناخت و اطلاعات نسبتاً کامل داشته باشد. وجود این کانالها همچنین امکان ارتباطگیری و عضوگیری وسیع رفقای آزاد شده از زندان را برای سازمان فراهم میآورد. رشد سریع سازمان از سال ۵۲ به بعد، از جمله به دلیل وجود این کانالها بود.
رفیق بیژن همچنین از کانالی نوشتههایش را به رفیق منوچهر کلانتری که در لندن اقامت داشت میفرستاد و طی نامهای به وی رهنمود داده بود که این نوشتهها را در خارج از کشور چاپ و پخش کند. این جزوات در خارج از کشور در نشریۀ ۱۹ بهمن تئوریک به تدریج چاپ و پخش شد. تا پیش از شهادت رفیق بیژن نوشتهها فاقد امضای نویسنده بود، ولی پس از آن نویسندۀ این جزوات در سطح جنبش معرفی گردید.
رفیق منوچهر کلانتری، دائی بیژن و برادر رفیق سعید کلانتری، از رهبران گروه جزنی ـ ظریفی بود که پیش از ضربه سال ۴۶ به خارج فرستاده شده بود و پس از ضربه خوردن گروه در لندن اقامت گزید. رفیق منوچهر با رفقای خارج از کشور سازمان همکاری داشت. این همکاری از سال ۵۵ به بعد، تنگتر شد و رفیق منوچهر به همراه گروه نوزده بهمن به رفقای خارج از کشور، به ویژه پس از ضربات سال ۵۵، کمکهای شایانی نمودند. رفیق منوچهر پس از انقلاب بهمن به ایران برگشت و در بخش فعالیتهای دموکراتیک سازمان شرکت فعالی داشت و عضو هیئت تحریریۀ نشریۀ کار بود. رفیق منوچهر در جناح اقلیت سازمان قرار داشت و پس از انشعاب نیز عضو هیئت تحریریۀ نشریۀ کار بود و در بخش فعالیتهای دموکراتیک مسئولیت داشت. رفیق منوچهر در پائیز سال ۶۰ در بلوچستان، هنگامیکه محل اقامتش در محاصرۀ مزدوران مسلح رژیم قرار گرفت، برای آنکه زنده دستگیر نشود، با خوردن قرص سیانور و انفجار نارنجک، به شهادت رسید.
۷-گروه رفقا احمدزاده ـ پویان بیشتر تحت تأثیر نظرات حزب کمونیست چین و مائو قرار داشتند. رفیق مسعود احمدزاده در جزوۀ مبارزۀ مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک این تمایل را بدین صورت فرموله میکند:
«اگر در همین ایام، مرزبندی بین مارکسیسم ـ لنینیسم از یک طرف، و رویزیونیسم و اپورتونیسم از طرف دیگر، در یک مقیاس بینالمللی شکل نگرفته بود، شاید سلب اعتماد از حزب توده، در آغاز تا حدودی موجب سلب اعتماد از کمونیسم هم شده بود. اما اینک به نظر میرسد که مقام مارکسیسم ـ لنینیسم واقعی خالی است و باید پر شود، پس مارکسیسم ـ لنینیسم انقلابی، به مثابۀ تئوری انقلاب، تنها ملجاء پیگیر انقلابیون شد. بدین ترتیب، اقبال وسیع و چشمگیر از جانب روشنفکران انقلابی به مارکسیسم ـ لنینیسم، که حالا با نام و اندیشههای مائو عجین شده است، مشاهده میشود». ص. ۲۲-۲۱.
ما در مکاتبات درونی گروه در سال ۴۸، در ارزیابی از شوروی گاهاً به کلمۀ (سوسیال امپریالیسم) نیز برمیخوریم. بخشی از این مکاتبات درونی همان موقع در جائی جاسازی شده بود. پس از انقلاب بهمن، ما توانستیم به این جاسازی دسترسی پیدا کنیم. نامهها که بحثهای درونی بود، فاقد امضاء بودند.
گروه جنگل کمتر تحت تأثیر نظرات حزب کمونیست و مائو قرار داشت و در آثار رفیق بیژن این موضوع به چشم میخورد. رفیق بیژن در بحثهای شفاهی با برخی رفقا در زندان نیز در برابر مائوئیسم موضعگیری داشته است.
۸- برا مطالعۀ بیشتر دربارۀ تفاوت نظر در رهبری در این دوره، رجوع شود به جمعبندی سه ساله.
۹- این دو تیم یکی به فرماندهی رفیق حمید اشرف و متشکل از رفقا شیرین معاضد (فضیلتکلام)، صفاری آشتیانی، عباس جمشیدی رودباری و دیگری به فرماندهی حسن نوروزی و متشکل از رفقا احمد زیبرم، علیاکبر جعفری و فرخ سپهری بود.
۱۰- در سال ۵۱، رفیق حمید اشرف ایدۀ ضرورت حفظ و ادامهکاری سازمان را به مثابۀ یک مسئلۀ اساسی طرح نمود. استدلال رفیق این بود که اگر سازمان نتواند با تجربهای که اندوخته است، بقای خود را حفظ کند، گروههای کمتجربهتر شانس به مراتب کمتری برای ادامهکاری دارند. از همین رو بقای رزمندۀ سازمان نقش بسیار پراهمیتی دارد. نوشتۀ رفیق بیژن تحت عنوان وحدت و نقش استراتژیک چریکهای فدائی خلق که به سازمان رسید، در راستای تأئید و تقویت این ایده بود.
۱۱- گروه (ستاره) یک گروه مارکسیستی بود که هستۀ اصلی جبهۀ ملی در خارج از کشور و بخش خاورمیانۀ آن را تشکیل میداد. رفقائی که به منطقه فرستاده شده بودند، با این گروه ارتباط گرفتند و همکاری بین رفقای ما و گروه ستاره در خارج آغاز شد. گروه ستاره خواهان پیوستن به سازمان بود، ولی تصمیم گرفته شد یک دوره بحث بین سازمان و گروه ستاره به منظور همگونی نظری جریان یابد که تحت عنوان (پروسۀ تجانس) از آن نام برده میشد. رفیق حمید مؤمنی نقدی بر نظرات گروه نوشت که به آنها ارسال شد. در همین رابطه و مدتی بعد یکی از رفقای گروه ستاره، رفیق منوچهر حامدی، به ایران آمد و به سازمان پیوست که در درگیری مسلحانه با مزدوران ساواک در سال ۵۵ به شهادت رسید. بحثهای بین گروه ستاره و سازمان در آغاز در سطح محدودی در اختیار رفقا قرار میگرفت. ولی بعداً تصمیم گرفته شد در سطح وسیعتری به طور درونی پخش شود. بحثهای گروه ستاره با سازمان عملاً در جهت همگونی پیش نرفت و با توجه به مجموعۀ مسائلی که در این پروسه مطرح شد، اکثریت رهبری سازمان در سال ۵۴ به این ارزیابی رسید که وحدت با کل گروه ممکن نخواهد بود. به ویژه رفیق حمید مؤمنی بر قطع هرچه سریعتر پروسۀ تجانس و تعیین تکلیف با گروه اصرار داشت. ولی با توجه به اینکه امکانات پشت جبههای در خارج و منطقه عمدتاً متکی به همکاری با گروه ستاره بود، اغلب رفقا بر این نظر بودند که مسئله باید طی روندی و به گونهای حل شود که سازمان بتواند امکانات مستقل خود را سازماندهی کند. از طرف دیگر ایدۀ ایجاد پشت جبههای نیرومند در خارج و منطقه که در نوشتههای رفیق بیژن و رهنمودهایش به سازمان بارها مورد تأکید قرار گرفته بود، مورد پذیرش همۀ رفقا بود. با توجه به مجموعۀ این مسائل، در تابستان ۵۴، ایجاد پشت جبههای نیرومند در خارج از کشور و منطقه متکی به امکانات خود سازمان مورد تصویب رهبری قرار گرفت و طرح عمومیای در این رابطه تنظیم شد که تعیین تکلیف قطعی با گروه ستاره از جملۀ اجزاء آن بود.
در اواخر سال ۵۴، حرکت عمل در جهت اجرای این طرح با فرستادن نویسندۀ مقاله ـ حیدر ـ به خارج آغاز شد که به دلیل ضربات سال ۵۵ نیمه کاره ماند.
پس از ضربۀ ۸ تیر سال ۵۵ و قطع ارتباط بین رفقای داخل و خارج، رفقای گروه ستاره تحت نام (سازمان وحدت کمونیستی ایران) اعلام موجودیت کردند و همکاریشان با رفقای خارج قطع شد و پروسۀ تجانس نیز عملاً منتفی گردید. بحثهای بین سازمان و گروه ستاره توسط سازمان وحدت کمونیستی ایران در همان زمان در سطح جنبش منتشر گردید.
۱۲- گروه رفقا نادر شایگان ـ مصطفی شعاعیان، پیش از ارتباط با سازمان، با سازمان مجاهدین خلق ایران ارتباط و همکاری داشتند. گروه بر تقدم تشکیل جبهه تأکید داشت و پس از ارتباط با سازمان، رفقای گروه بر آغاز بحثی جدی در این باره بین سازمان و مجاهدین اصرار مینمودند. رفقای ما پیشنهاد بحث دربارۀ جبهه را به مجاهدین دادند. پاسخ رهبری مجاهدین عبارت از این بود که پیوند پیشرو با توده، مقدم بر پیوند پیشرو با پیشرو است و مضافاً، چریکهای فدائی خلق کمونیست میباشند و مردم ایران مسلمان و مقدمتاً کمونیستها میباید در پیشگاه خلق مسلمان از خود اعادۀ حیثیت کنند. این پاسخ در مصممتر شدن رفقای گروه برای وحدت با سازمان بیتأثیر نبود. در همین رابطه، جزوۀ شورش (که بعداً عنوان آن به انقلاب تغییر یافت) که نوشتۀ رفیق شعاعیان بود، به منظور اطلاع بیشتر از نظرات گروه در اختیار سازمان قرار گرفت و در سطح محدودی مورد مطالعه رفقا قرار گرفت. پس از مطالعۀ این جزوه دربارۀ وحدت یا اگر دقیقتر گفته شود، پیوستن گروه به سازمان، نظرات متفاوتی وجود داشت. بالاخره رهبری تصمیم به پیوستن گروه به سازمان گرفت. در همین زمان، گروه ضربه خورد، افرادی دستگیر شدند و رفقا نادر شایگان، رمینا و عطائی در درگیری به شهادت رسیدند. در تیرماه ۵۲، رفقای گروه به سازمان پیوستند. رفقا مادر (فاطمه سعیدی)؛ به همراه فرزندان خردسالش؛ و، شعاعیان، مرضیه احمدی اسکوئی، میترا بلبلصفت، از جملۀ این رفقا بودند. پس از این، جزوۀ شورش به طور درون سازمانی پخش گردید. علاوه بر زبان خاص نوشته، که فهمیدن منظور نویسنده را مشکل مینمود، مضمون نوشته در نفی لنینیسم، درک از مبارزۀ مسلحانه و… مورد تأئید اغلب رفقا واقع نشد و با توجه به بحثهائی که برانگیخته شده بود، رفیق حمید مؤمنی وظیفۀ نوشتن نقدی بر این جزوه را به عهده گرفت و کتاب شورش نه، قدمهای سنجیده در راه انقلاب را به رشتۀ تحریر درآورد. این نوشته در مجموع مورد تأئید رفقا واقع شد، ضمن اینکه انتقادات و سؤالاتی نیز وجود داشت.
رفیق شعاعیان بر انتشار بیرونی جزوۀ شورش اصرار داشت، ولی رفقای رهبری مخالف انتشار بیرونی آن بودند. بحثها و اختلافات رفیق شعاعیان با رفقای رهبری، همچنان ادامه یافت و بالاخره در شهریورماه ۵۳، جدائی وی از سازمان قطعی گردید.
رفیق مصطفی شعاعیان در سال ۵۴، در درگیری مسلحانه با مزدوران ساواک به شهادت رسید.
۱۳- به این موضوع در نبرد خلق شمارۀ ۲ که در فروردین ۵۳ انتشار یافت، چنین اشاره میشود: «انتشار نبرد خلق نشاندهندۀ آغاز مرحلۀ نوینی در تاریخ جنبش چریکی ایران است. مرحلهای که در آن مسائل نوینی در رابطه با رشد جنبش در دستور کار مبارزین مسلح قرار میگیرد… این امر خود نشانۀ پایان مرحلۀ اول جنبش، مرحلۀ جلب آگاهترین عناصر و تثبیت سازمان پیشاهنگ در جامعه میباشد».
یک چنین مرحلهبندیای در جزوۀ چگونه مبارزۀ مسلحانه تودهای میشود، نوشتۀ رفیق بیژن نیز وجود دارد.
۱۴- رفیق بیژن در رهنمود خود، ضمن طرح موضع انتقادیاش به نظرات مائو، توصیه کرده بود که در این قبیل موارد بهتر است پیش از موضعگیری، کار و فکر بیشتری صورت گیرد. رفیق بیژن در صحبتهای خصوصیاش در زندان، این موضوعگیری را شتابزده ارزیابی کرده و یادآور شده بود که «رفقای ما غوره نشده میخواهند مویز شوند».
۱۵- در جزوۀ اعدام انقلابی عباس شهریاری که در سال ۵۴ منتشر گردید، این موضع به طور علنی و رسمی، بدین شکل اعلام گردید:
«رویزیونیسم جدید، نظرات نادرستی مانند «گذار مسالمتآمیز»، «صلح اجتماعی»، سازش اپورتونیستی با امپریالیسم در مسئلۀ جنگ و صلح و غارت مستعمرات، عدم لزوم ادامۀ مبارزۀ طبقاتی در جامعۀ سوسیالیستی، بند و بست با محافل مرتجع و غیره را تبلیغ میکند و خود به آن عمل مینماید. در میان این نظرات، چون دو نظریۀ گذار مسالمتآمیز و نظریۀ صلح اجتماعی با مبارزۀ ما ارتباط مستقیم دارد، ناچاریم دربارۀ آنها به طور روشن و دقیق موضعگیری کنیم. اما سایر مسائل را چون در حال حاضر با وظیفۀ تاریخی مشخص ما، مستقیماً ارتباط پیدا نمیکند، میتوانیم فعلاً حل نشده اعلام کنیم و به خاطر منافع جنبش انقلابی وطنمان به طور اعم و جنبش کمونیستی ایران به طور اخص بپذیریم که در درون جنبش عجالتاً نظرات مختلفی دربارۀ آنها وجود داشته باشد، بدون اینکه تعیین کنیم این وضع تا کی عملی و مقدور است…
دربارۀ برخورد عملی با سیاست خارجی چین و شوروی هم به نظر ما نباید موضعگیری حادی به وجود آید. اگر منصفانه نگاه کنیم، میبینیم به سیاست خارجی اغلب کشورهای سوسیالیستی انتقاداتی وارد است. ما باید شجاعانه از آنها انتقاد کنیم و در این مورد خود را به طرف خاصی وابسته نسازیم…
روبهمرفته، در برخورد با کشورهای سوسیالیستی، در درون جنبش کمونیستی ایران میتواند نظریات مختلفی وجود داشته باشد و بحث در این باره هم ادامه بیابد، ولی این بحث باید مقید به ضوابطی باشد که به وحدت جنبش کمونیستی ما به طور اخص و جنبش انقلابی ایران به طور اعم لطمهای نزند».
۱۶- این نوشته بعداً به صورت جزوهای مستقل تحت عنوان پاسخ به فرصتطلبان دربارۀ مبارزات مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک تکثیر شد.
۱۷- رفیق هوشنگ اعظمی با گروه جزنی ـ ظریفی در ارتباط بود و در ضربۀ سال ۴۶ این بخش سالم ماند. گروه جنگل تلاشهائی برای ارتباط مجدد با رفقای لرستان میکند که کم و کیفش برای ما کاملاً روشن نیست. این ارتباط به احتمال قوی در جریان ضربات سال ۵۰-۴۹ قطع شده است. از اینکه بعداً ارتباط سازمان با رفقای لرستان برقرار شده یا نه، اطلاعی در دست نیست. اگر هم ارتباطی بود، رفقای مرکزیت آن دوره (رفقا حمید اشرف، حسن نوروزی و علیاکبر جعفری) در جریان بودهاند و با سایر رفقا مطرح نشده است. بهرحال آنچه مسلم است، در سازماندهی حرکت گروه دکتر اعظمی در روستاهای لرستان، سازمان نقش مستقیمی نداشته است.
گروه دکتر اعظمی در اوائل خرداد ماه سال ۵۳، برای گشتزنی در مناطق روستائی لرستان حرکت خود را آغاز کردند، ولی رفقا موفق به ادامۀ حرکت در منطقه نشدند و از طریق ارتباط با سازمان، به شهر آمده و به سازمان پیوستند.
رفقا هوشنگ اعظمی، محمود خرمآبادی و سیامک اسدیان از جمله رفقای گروه بودند که به سازمان پیوستند. دکتر هوشنگ اعظمی بر حرکت مجدد در مناطق روستائی لرستان تأکید داشت ولی رفقای رهبری سازمان موافق نبودند. پس از مدتی بحث، توافق حاصل نشد و رفیق هوشنگ اعظمی به تنهائی در این جهت حرکت کرد و بقیۀ رفقای گروه با سازمان در شهر ماندند. برای مطالعۀ بیشتر، رجوع شود به اتحاد کار، شمارۀ ۳۹.
۱۸- به دلیل آنکه بخش قابل توجهی از رفقایمان از سازمان دهندگان جنبش دانشجوئی بودند، شناخت سازمان از جنبش دانشجوئی همهجانبهتر و پیوندهایش محکمتر بود. حال آنکه تعداد رفقای کارگر معدود بود و با جنبش کارگری ارتباطات ضعیف و شناخت محدود بود، ولی با برداشتن گامهای نخستین در جهت ارتباط با جنبش کارگری ایدۀ ضرورت سازماندهی مبارزات صنفی ـ سیاسی کارگران نیز مطرح شد. شهادت رفیق حسن نوروزی در سال ۵۲ که کارگر و عضو مرکزیت سازمان بود، در این رابطه ضایعهای جدی به شمار میآید. اگر وی در سال ۵۳ زنده بود، با توجه به شناختش از جنبش کارگری، میتوانست کمک بزرگی باشد.
۱۹- این موضوع در نبرد خلق شمارۀ ۵ (دی ماه ۵۳) بدین شکل منعکس شده است:
«ما با اعلام حمایت از هر نوع مبارزۀ صنفی، اقتصادی و سیاسی طبقۀ کارگر، زمینه را برای به میدان کشیدن تدریجی وسیعترین نیروهای طبقه در چارچوب مبارزات از سطح پائین به بالا، یعنی از مبارزات اقتصادی به مبارزات سیاسی، فراهم میکنیم… مشاهدات عینی رفقای ما نیز این نظر را که تودۀ کارگر میبایستی از حرکات جمعی و اعتصابهای اقتصادی، رشد حرکات انقلابی خود را آغاز کرده و سپس در سطح بالاتری به میدان مبارزه کشیده خواهد شد، تأئید میکند».
۲۰- لازم به یادآوری است که نوشتههای رفیق بیژن نیز تا پیش از شهادتش در فروردین سال ۵۴، به طور درونی و بدون نام توزیع شده بود و در سطح بیرونی توسط سازمان پخش نشده بود. هرچند که بخشی از این آثار در خارج از کشور توسط رفیق منوچهر کلانتری چاپ و پخش شده بود.
۲۱- این رهنمود مبنی بر توجه بیشتر به مسئلۀ کیفیت در عضوگیریها، در دستههای مختلف سازمان، به یکسان نتوانست به مورد اجراء گذاشته شود.
۲۲- برای جلوگیری از انتقال ضربه، در سازماندهی تلاش میشد سازمان به بخشهای جداگانه تقسیم شود و ارتباط این بخشها محدود باشد تا ضربه حتیالامکان به بخشهای دیگر منتقل نشود. این تقسیم بندی اصطلاحاً تیغهبندی نامیده میشد.
۲۳- منظور از تیمهای علنی، تیمهائی بود که رفقای تشکیل دهندۀ آن اکثراً مخفی نبوده و موقعیت علنی خود را در محیط کار یا تحصیل حفظ کرده بودند و به دلیل حضور دائم در محیط کار یا تحصیل، از امکان سازماندهی مبارزات صنفی ـ سیاسی، پخش اعلامیهها، جزوات و نشریات، جلب و جذب رفقای جدید، تهیۀ اخبار و گزارشات، در مواردی حتی ظرفیت اجرای عملیات شناسائی و نظامی را نیز داشتند. رفقای تیمهای علنی از این آمادگی برخوردار بودند که در صورت بروز خطر سریعاً مخفی شوند.
تیمها یا شاخههای نفوذی، تیمهائی بودند که رفقای تشکیلدهندۀ آن عموماً مخفی بودند ولی با اوراق هویت جعل، در محلها و مراکز کارگری کار پیدا کرده و به کار مشغول میشدند و به دلیل بازرسی بدنی از کارگران که در این قبیل مراکز معمول بود، نمیتوانستند مسلح باشند. این تیمها اساساً برای پیوند با کارگران و جنبش کارگری تشکیل میشد و به همین دلیل تیم یا شاخۀ نفوذی نامیده میشد.
۲۴- طرح جدید سازماندهی که به صورت اساسنامهای تنظیم شد، بدین شکل بود:
تیم (یا شاخه)، هسته پایهای سازماندهی بود. تیمها بنا به وظایف خود میتوانستند تیمهای عملیاتی، انتشاراتی، نفوذی، تبلیغی، پشت جبههای و… باشند. تیمها بسته به امکانات و موقعیت رفقای تشکیلدهنده میتوانستند مخفی یا علنی باشند. هر تیم یک مسئول داشت. مجموعۀ چند تیم یک دستۀ تبلیغ مسلحانه میبایست از لحاظ امکانات مستقل و خودکفا باشد. هر دستۀ تبلیغ مسلحانه، حول خود ارتباط با رفقای علنی و سمپاتیزانها را میبایست سازماندهی میکرد.
چند دستۀ تبلیغ مسلحانه، میتوانست یک بخش را تشکیل دهد که دارای یک مسئول بود. یک بخش، بسته به ظرفیتش میتوانست چند دستۀ تبلیغ مسلحانه را در بر بگیرد. مجموعۀ بخشها، سازمان را تشکیل میداد. علاوه بر این، ارگانهای ویژه بنا به ضرورت معینی میتوانست تشکیل شود که دارای یک مسئول بود (نظیر ارگان تحریریه، خارج از کشور و…)
مسئولین بخشها، کمیتۀ مرکزی و مسئولین دستهها و ارگانهای ویژه، شورایعالی سازمان را تشکیل میدادند. شورایعالی، خطوط اصلی برنامه شش ماهه را تصویب میکرد و کمیتۀ مرکزی (یا مرکزیت) موظف به پیشبرد آن و پاسخگوئی در برابر شورایعالی بود و هر شش ماه یکبار باید گزارش عمومی عملکرد خود را برای بررسی و نقد به شورایعالی ارائه میکرد.
به دلیل رعایت مسائل امنیتی، شورایعالی نمیبایست تشکیل جلسه دهد ولی از طریق نامههای شورائی، تبادل نظر و نظرخواهی بین اعضاء شورایعالی میتوانست صورت بگیرد. نامههای شورائی روی کاغذ نازک صورتی رنگ (که نشانۀ «دو صفر» بودن نامه بود نوشته میشد. «دو صفر» یعنی اسنادی که در صورت بروز خطر، حتماً باید از بین برده میشد). هنگام تدوین این اساسنامه، رفقائی به منظور دموکراتیزه کردن ساختار تشکیلاتی، پیشنهاد میکردند که مسئولین تیمها توسط اعضای تیم، مسئول دسته توسط مسئولین تیمها و مسئول بخش توسط مسئولین دستهها انتخاب شوند، ولی رفقای دیگر به دلیل ملاحظات امنیتی با این ایده مخالف بودند و استدلال میکردند که انتخابی بودن مسئول، لازمهاش قابل تعویض بودن مسئولین نیز میباشد و از آنجا که هر مسئولیتی با اطلاعات امنیتی همراه است، تعویض مسئولین موجب افزایش اطلاعات امنیتی رفقا شده و ضربهپذیری سازمان را بالا میبرد. این رفقا به نظر لنین در چه باید کرد مبنی بر اعتماد رفیقانه در تشکیلات مخفی اشاره داشتند. بهر رو، تصمیم گرفته شد این طرح اجراء شود و بحث مربوط به موضوع انتخابی بودن مسئولین به آینده موکول شود.
۲۵- رفیق محمود نمازی در قزوین دستگیر شد و در زندان و زیر شکنجه به شهادت رسید. رفیق انوشیروان لطفی به حبس ابد محکوم شد و در جریان انقلاب آزاد گردید. در رژیم جمهوری اسلامی مجدداً دستگیر شد و در تیرماه سال ۶۷، تیرباران شد و به شهادت رسید.
۲۶- در نبرد خلق، شمارۀ ۶ در این باره چنین آمده است:
«… از رفیق بیژن آثار گرانبها و بینظیری دربارۀ شرایط انقلاب ایران باقی مانده است. رفیق جزنی این آثار را مرتباً از زندان برای سازمان میفرستاد و ما آن را در سطحی محدود تکثیر و در اختیار اعضاء و طرفداران سازمان قرار میدادیم. بسیاری از این آثار در (نشریۀ تئوریک ۱۹ بهمن) در خارج از کشور نیز به چاپ رسیده است. این آثار از بهترین کتابهای آموزشی تئوریک رفقای سازمان بود. در این آثار با واقعبینی و آگاهی عمیق مارکسیست ـ لنینیستی، اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران تشریح شده است و برای مبارزه رهنمودهای ارزندهای ارائه گردیده است. این آثار تا حال حاضر، بهترین نمونههای تئوری انطباقی مارکسیسم ـ لنینیسم بر شرایط ایران است».
۲۷- رفیق حمید مؤمنی از دانش تئوریک بالائی برخوردار بود و فرد صاحب نظری بود. پیش از پیوستن به سازمان، مقالات و ترجمههائی از وی به طور علنی چاپ و پخش شده بود که کتاب نادرشاه از آن جمله است. رفیق در زمینۀ ساخت روستاهای ایران، تحقیقات متعددی انجام داده بود که بخشی از آنها تحت عنوان ساخت روستاهای ایران و نتایج اصلاحات ارضی توسط سازمان منتشر گردید. رفیق حمید مؤمنی در سال ۵۱ با گروهی که تشکیل داده بودند به سازمان پیوست و اغلب جزوات درونی و بیرونی سازمان از سال ۵۲ به بعد توسط رفیق به رشته تحریر درآمده است و طی این دوره رفیق حمید مؤمنی به لحاظ تئوریک، بیشترین نقش و مسئولیت را در سازمان به عهده داشت.
رفیق حمید مؤمنی در بهمن ماه سال ۵۴، در درگیری مسلحانه با مأمورین ساواک به شهادت رسید.
۲۸- در این دوره، یک سری آثار کلاسیک مارکسیستی و تجارب جنبشهای انقلابی تکثیر و پخش شدند. کتابهای اعدام انقلابی عباس شهریاری و پاسخ به پیام حزب تودۀ ایران، جنبش دانشجوئی ایران و وظایف اصلی آن، جزوۀ پیام سازمان چریکهای فدائی خلق به دانشآموزان میهنپرست ایران، جزوۀ همبستگی با مبارزات آزادیبخش خلقهای ظفار و عمان، انتشار یافتند. همچنین علاوه بر نبرد خلق، پیام دانشجو (به عنوان ارگان دانشجوئی) و نبرد خلق ویژه کارگران و زحمتکشان انتشار یافت.
۲۹- سازمان هیچگاه اقدامی در جهت جلب و جذب و عضوگیری افراد مذهبی یا مجاهد نکرد، ولی ما با نمونههائی روبرو شده بودیم که نشان دهندۀ تلاش مجاهدین برای جذب مارکسیستها بود. برای مثال، بودند رفقائی که با مجاهدین ارتباط گرفته و خواستار وصل شدن به سازمان ما شده بودند، ولی مجاهدین در وصل کردن ارتباط، تعلل کرده و تلاش نموده بودند رفقا را جذب و عضوگیری کنند. این یکی از موارد انتقادی رفقای ما به سازمان مجاهدین بود. در سرمقالۀ نبرد خلق، شمارۀ ۶، در این باره سازمان از جمله به این شکل هشدار داده بود:
«کمونیستهائی که داخل سازمان سیاسی غیرکمونیستی میشوند، فقط به خودشان و به جنبش کمونیستی لطمه نمیزنند، بلکه آن سازمان را هم دچار تضادهای متعارض داخلی، بینظمی، سردرگمی، نوسان افسارگسیخته به چپ و راست، از دست دادن موضع اجتماعی و جدا شدن از تودهها و طبقۀ خود و حتی تجزیه و تلاشی میسازند. ممکن است خود این سازمانها، به علت نداشتن جهانبینی علمی، تصور کنند که قوانین علمی حاکم بر جامعه را میتوان با «تدبیر» دگرگون کرد و بدین جهت با پذیرفتن مارکسیست ـ لنینیستها به عضویت سازمان خود، مشکلات غیرقابل حلی برای خود به وجود بیاورند. در اینجا کمونیستها باید آگاهانه عمل کنند. زیرا کمونیستها باید به حفظ اصالت این سازمانها به عنوان بخشی از نیروی انقلاب علاقمند باشند و به جای عضو شدن در این سازمانها، با آنها فقط در عمل مشخص همکاری کنند».
۳۰- در سرمقالۀ نبرد خلق، شمارۀ ۶، تحت عنوان (شعارهای وحدت)، ضمن توضیح فراهم نبودن شرایط برای تشکیل جبهۀ واحد، بر وحدت مارکسیست ـ لنینیستها تأکید شده و آمده بود:
«آیا چون مسئلۀ تشکیل جبهه در شرایط کنونی منتفی است، شعار ما هم باید نفی کامل آن باشد؟ میگوئیم نه، برخی همکاریها امکانپذیر است و باید کوشید این همکاریها را هرچه بیشتر کرد و آن را تحت نظم و برنامهای درآورد. در شرایط کنونی، شعار مارکسیست ـ لنینیستها دربارۀ مسئلۀ جبهه باید چنین باشد: (همکاری هرچه بیشتر نیروهای مختلف انقلابی)، …. اکنون درست لحظهای است که باید شعار «وحدت کامل کلیۀ مارکسیست ـ لنینیستها» را داد».
رفیق بیژن نیز در این باره در مقالۀ (وحدت و نقش استراتژیک چریکهای فدائی خلق) که در همین شماره درج شده بود، چنین نوشته بود:
«این واقعیت که امروز نمیتوانیم در یک جبهّ رهائیبخش با محتوا و فرم کامل آن متحد شویم، نباید ما را از کوششهای آگاهانه در راه همبستگی نیروهای مبارز بازدارد. رابطه و جهت مناسبات و همکاریهای جریانهای انقلابی «م ـ ل»ت با جریانهای غیر «م ـ ل»ت باید به نحوی ادامه یابد که زمینههای مساعد نیل به وحدت کامل نیروهای انقلابی در آینده فراهم شود».
۳۱- هنگامیکه این بحثها آغاز گشت، رفقای ما از کم و کیف و چگونگی رونی که به اعلام تغییر ایدئولوژی مجاهدین منجر گردید، اطلاع چندانی نداشتند و رهبری مجاهدین تا انتشار بیانیۀ اعلام تغییر ابدئولوژی، آن را مخفی نگهداشته بودند. به هر رو، پس از یک دوره بحث، رفیق حمید اشرف جزوهای در این باره نوشت. در این جزوه (تا آنجا که در خاطرم مانده است) نحوۀ تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین مورد انتقاد قرار گرفته بود. از نظر رفیق، شکل درست این بود که جناح مارکسیست شده جدا گشته و تشکل مستقل خود را تشکیل میداد و نه اینکه آرم و نام سازمان مجاهدین را که سازمانی مذهبی بود، تصاحب میکرد، و میباید آن را به جناح مذهبی میسپرد. در این نوشته مطرح شده بود که فرمول جان و انرژی مارکسیستها به اضافۀ پول و امکانات بازاریها نمیتواند در خدمت طبقۀ کارگر به کار گرفته شود (این اشارهای بود که به عملکرد رهبری مجاهدین در رابطه با روند تغییر ایدئولوژی).
در این نوشته پس از تحلیل علل این تغییر ایدئولویی، نتیجه گرفته شده بود که سازمان مجاهدین نه به مارکسیسم، بلکه به پراگماتیسم رسیده است.
در نوشته، با اشاره به زمینهها و علل اجتماعی شکلگیری سازمان مجاهدین، پیشبینی شده بود که سازمان مجاهدین با ایدئولوژی مذهبی، بنا به ضرورتهای یاد شده، مجدداً احیاء خواهد شد، ولی به احتمال قوی با توجه به وقایع و روندهائی که طی شده، این سازمان راستتر از سازمان مجاهدین قبلی خواهد بود.
از نظر رفیق، پیشنهاد تشکیل جبهه از سوی رهبری مجاهدین، تلاشی بود برای حفظ حمایت مادی و معنوی خردهبورژوازی و بازار، ضمن اعلام تغییر ایدئولوژی، در جزوه، ضمن اشاره به تجارب و نتیجهگیریهای قبلی سازمان دربارۀ جبهه، تشکیل جبهه با سازمان مجاهدین رد شده بود و با توجه به ارزیابی از ماهیت این تغییر ایدئولویی در چارچوب وحدت سازمانها و گروههای مارکسیست ـ لنینیست معتقد به مشی مسلحانه نیز، وحدت با سازمان مجاهدین رد شده بود. در رابطه با سیاست سازمان در قبال سازمان مجاهدین، پیشنهاد جزوه عبارت بود از همکاری و آغاز بحثی با آنها، با هدف کسب شناخت بیشتر و کمک به شکلگیری یک جناح واقعاً مارکسیست ـ لنینیست در درون آنها. نتیجهگیری جزوه دربارۀ سیاست سازمان در قبال سازمان مجاهدین مورد تأئید اغلب رفقا بود.
۳۲- این نشریه ویژه بحث درون در سازمان بود. رهبری مجاهدین برای ایجاد کمیتۀ مشترک برای رهبری این نشریه تأکید داشتند، ولی رفقای ما مخالف بودند. شمارۀ اول این نشریه توسط سازمان به طور درونی انتشار یافت. شمارۀ دوم توسط سازمان مجاهدین (که بعداً نام خود را به سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر تغییر داد) در اسفند ماه ۵۵ به طور علنی و تحت عنوان مسائل حاد جنبش ما منتشر گردید.
۳۳- رفیق حسن جان فرجودی لنگرودی پس از ضربات، نقش مهمی در بازسازی سازمان و دفاع از مشی مسلحانه به عهده گرفت. رفیق فرجودی در بهمن ماه ۵۵ زنده دستگیر شد. رفیق اطلاعات وسیعی داشت، ولی زیر شدیدترین شکنجهها لب نگشود و هیچگونه اطلاعاتی به دشمن نداد و زیر شکنجه به شهادت رسید و سازمان را از گزند ضربه مصون داشت. رفیق فرجودی از طرفداران نظر رفیق بیژن بود.
۳۴- این رفقا عمدتاً از دستۀ رفیق یثربی بودند. رفیق یثربی در ضربۀ ۸ تیر به شهادت رسید.
۳۵- گروه منشعب، به نظرات حزب توده گرایش داشت و پس از انقلاب به حزب توده پیوست.
۳۶- رفقای داخل از کم و کیف بحثها و مناسبات سازمان و سازمان مجاهدین (پیکار) و روندهای طی شده و امکانات سازمان در خارج، اطلاع دقیق نداشتند و یکی از دلایل به تعویق انداختن پاسخ این بود که با رفقای خارج ارتباط گرفته و از مسائل مطلع شوند.
رهبری سازمان پیکار در این دوره با رفقای داخل مطرح کرده بودند که حول مسئلۀ وحدت با رفقای خارج به توافق رسیدهایم و با رفقای خارج مطرح کرده بودند که با رفقای داخل حول این مسئله به توافق رسیدهایم. ولی علیرغم آن هر دو بخش رفقایمان، حاضر به پیشبرد بحث وحدت نشده بودند. و از همین رو سازمان پیکار شمارۀ دوم نشریه مشترک را تحت عنوان مسائل حاد جنبش ما، در اسفند ماه سال ۵۵ به طور علنی منتشر کرد که نشان دهندۀ پایان قطعی بحثهای مشترک بود.
۳۷- مدت کوتاهی پس از ضربۀ ۸ تیر و قطع ارتباط با داخل، مناسبات همکاری رفقای خارج و گروه (ستاره) به هم خورد و گروه ستاره تحت نام (سازمان وحدت کمونیستی ایران) اعلام موجودیت کرد و با توجه با اینکه بخش قابل توجهی از امکانات در خارج از کشور، به ویژه در منطقه، در رابطه با این همکاری ایجاد شده بود، با به هم خوردن این همکاری، رفقای خارج که بخش مهمی از امکانات را از دست داده بودند، مجبور شدند به تجدید سازماندهی امکانات و ایجاد امکانات مستقل بپردازند. در این مقطع، رفقای خارج تعداد محدودی بودند. بخشی از این رفقا از طرف سازمان به خارج اعزام شده بود و بخش دیگر، رفقائی بودند که ارتباطشان قطع شده بود و یا نتوانسته بودند در داخل با سازمان ارتباط بگیرند و خود از ایران خارج شده و به منطقه آمده بودند و به جنبش فلسطین پیوسته بودند و در خارج با سازمان ارتباط گرفته بودند.
تجدید سازماندهی در خارج به طور کلی در دو عرصه بود. بخش اول منطقه (لیبی، لبنان، سوریه، ترکیه و مرز) که خود رفقای سازمان در این مناطق برای امکانسازی حرکت میکردند. بخش دوم، خارج (به طور عمده اروپا و آمریکا) که با گروهها و افراد هوادار سازمان برای امکانسازی همکاری صورت میگرفت که گروه نوزده بهمن، گروه واشنگتن، گروه شیکاگو، محافل از (کادرهای) سابق در اروپا، از آن جملهاند. این گروهها و محافل که در کنفدراسیون فعال بودند، از نظر کمکهای مالی، تبلیغی، ترویجی، انتشاراتی و امکانات مختلف، کمکهای شایانی به رفقای خارج کردند و همچنین برای فعالیت تنگاتنگ با رفقای خارج، رفقائی را در اختیار آنها قرار دادند.
در پائیز سال ۵۵، رفیق نوربخش (چنگیز) که از رفقای مقیم خارج بود، برای ارتباط با سازمان از طریق مرز ترکیه به داخل رفت. از کانال مجاهدین (پیکار) که در داخل با سازمان ارتباط داشتند، مبلغی پول و قراری برای وصل شدن رفیق چنگیز به سازمان فرستاده شد. به دلائلی که برای ما روشن نشد، قرار و پول به دست رفقای داخل نرسید و رفیق چنگیز نتوانست با سازمان ارتباط بگیرد و پس از مدتی در جریان یک درگیری در داخل به شهادت رسید.
در اوائل سال ۵۶، رفیقی از داخل برای ارتباطگیری به خارج فرستاده شد (رفیق قاسم) ولی باز هم ارتباط قطع شد.
با طولانی شدن قطع ارتباط، رفقای خارج برنامۀ رفتن به داخل را طرحریزی کردند. در همین رابطه، پایگاهی در ترکیه زده شد و امکانات عبور و مرور از مرز و انتقال سلاح و نشریه به داخل فراهم گردید و رفقائی به تهران رفته و برگشتند و نیز از طریق تماس با گروههای هوادار در داخل امکاناتی در داخل فراهم گردید.
رشد اختلافات بین رفقای خارج در همین دوره عملاً به نوعی جدائی میان رفقای خارج منجر گردید. با این وجود، همکاری بین دو بخش رفقا که یک بخش به نظرات رفیق مسعود گرایش داشتند و بخش دیگر به نظرات رفیق بیژن، همچنان ادامه داشت و هر دو طرف توافق داشتند که کلیه امکانات خارج به سازمان تعلق دارد و پس از ارتباطگیری میباید در اختیار رفقای داخل قرار بگیرد. این صفبندی بین رفقای خارج زمانی صورت گرفت که رفقای خارج هنوز اطلاعی از تحولات درونی سازمان و پذیرفته شدن رسمی نظر رفیق بیژن نداشتند.
این اختلافات علنی نشد و فقط با گروهها و محافلی که ارتباط مستقیم با رفقای خارج داشتند، مطرح گردید. به جز بخشی از گروه واشنگتن که به همکاری با بخش رفقای طرفدار نظر رفیق مسعود ادامه داد، بقیه گروهها و محافل همکاری خود را با بخش رفقای طرفدار نظر رفیق بیژن ادامه دادند.
در اواخر سال ۵۶، ارتباط وصل شد و طی نامههائی مسائل خارج به رفقای داخل اطلاع داده شد و نظر آنان خواسته شد، ولی از آنجا که رفقای داخل آشنائی چندانی با مسائل خارج نداشتند، طی نامهای خواستند که نمایندهای از هر دو طرف به داخل رفته و به طور حضوری به بررسی مسائل و مشکلات بپردازند.
از جانب رفقای طرفدار نظر رفیق مسعود کسی به داخل نرفت ولی از رفقای طرفدار نظر رفیق بیژن سه نفر (رفقا «ی»، «ح» و نویسنده) به داخل رفتند و رفقای داخل را در جریان مسائل و امکانات خارج قرار دادند و متقابلاً در جریان تحولات بعد از ضربات قرار گرفتند. وصل شدن ارتباط، سازمان را تا حدودی از نظر امکانات مالی و تسلیحاتی تأمین کرد.
بعد از چند ماه، رفیق غبرائی برای بحث حضوری با رفقای طرفدار نظر رفیق مسعود و حل اختلافات، از جانب مرکزیت به خارج فرستاده شد، ولی توافق حاصل نشد و پس از انقلاب نیز این بحثها در ایران ادامه یافت و بالاخره رفقای طرفدار نظر رفیق مسعود جدا شده و حرکت مستقلی را آغاز کردند.