صمد بهرنگی: فرزند سارا و عزت. به تاریخِ دوم تیرماه سال ۱۳۱۸ در محله چرنداب تبریز کوچهی «اسکوییلر» در خانوادهای تهیدست و فقیر متولد شد. خود می گوید: «قارچ زاده نشدم، بیپدر و مادر. اما مثل قارچ نمو کردم. ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هرجا نمی بود به خود کشیدم، کسی نبود مرا آبیاری کند. من نمو کردم. مثل درختِ سنجد، کجومعوج و قانع به آبِ کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم میگوید اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید از همین بیشتر نصیب تو نمیشود».
تقویم و شناسنامه میگوید: سهماش از زندگی تنها بیست ونه بهار بود. صمد در نهم شهریور ۱۳۴۷ در روستای شامگوالیک و پس از تنسپاری به آبهای ارس با آن یکی شد. جسماش را بعدتر به تاریخ دوازدهم شهریور و کیلومترها دورتر، در نزدیکی پاسگاه کلاله از آب گرفتند و در گورستان امامیه تبریز به امانت سپردند.
صمد خود در ابتدای کتاب «ماهی سیاه کوچولو»اش مینویسد: «مرگ خیلی آسان میتواند به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقت ناچار با مرگ روبرو شدم که میشوم، مهم این است که زندگی من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.»
و پیشانیخوان صمد معلمی بود و بس. صمد پس از گذراندن دوران ابتدایی و متوسطه در مهرماه ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی تبریز رفت و پس از پایان دوران دانشسرا از مهرماه ۱۳۳۶ در هجده سالهگی آموزگار شد و تا پایان ۲۹ سالهگی و زندگیاش تداوم داشت. هنوز شاگردان دیروز و کهنسالانِ امروزِ روستاهای آذرشهر، ممقان، قندجهان، گوگان، و آخیرجان معلمشان از یاد نبردهاند.
«از دانشسرا که درآمدم و به روستا رفتم یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده است و همهاش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوتوفنِ معلمی را پیدا کنم و چنین نیز کردم»
جعفر ابراهیمی در وبلاگ کانون مدافعان حقوق کارگر طی مقالهای مینویسد:
«صمد به عنوان یک معلم آگاه و مومن به انقلاب مخالفت خود با مناسبات نابرابر اجتماعی و اقتصادی مبتنی بر نظام سرمایهداری را از محیط زندگی و کار خویش آغاز میکند. تبعیض و نابرابری مستتر در نظام آموزشی را عریان میکند و محتوای آموزشی، سلسله مراتب بوروکراتیک، نابرابری در برخورداری از امکانات آموزشی، ستم فرهنگی به ملیتها و اقوام را مورد نقد قرار میدهد و در یک کلام نظام آموزشی مسلط را به چالش میکشد. تا نابرابری در ساختار اقتصادی را نشان دهد. او برای رسیدن به اهدافش از هیچ تلاشی کوتاهی نمیکند. داستان و قصه مینویسد تا راوی قصه برای کودکان محروم باشد. ساختار و مناسبات نظام آموزشی را مورد کندوکاو قرار میدهد، کتابها و اشعار فارسی را به ترکی ترجمه میکند، با رفقا و مخالفان رژیم ارتباط مستمر برقرار میکند و از همین رو صمد به خاطر حضور فعالش در عرصههای مختلف به عنوان یک انقلابی، معلم، داستاننویس، نظریهپرداز مسایل آموزشی و جامعهشناس مطرح میشود.
در مقابل، مخالفان صمد به بهانههای مختلف میکوشند با نادیده گرفتن زندگی صمد که به قول غلامحسین ساعدی شاهکار اوست با طرح مسایلی چون نحوهی مرگ صمد و به بهانهی اسطورهزدایی از عرصهی اجتماعی او را به حاشیه برانند و با استناد به این موضوع که مرگ صمد اتفاقی بوده و ساواک در آن نقشی نداشته است شروع به حمله به افکارش میکنند و اندیشههای او را حامل خشونت میدانند و در نهایت داستانهایش را فاقد تکنیک معرفی میکنند. این در حالی است که صمد مستقل از نحوه رویاروییاش با مرگ، در زمان حیات با مرگ به شیوهای آگاهانه و انقلابی تعیین تکلیف نموده است. مبلغان ساواک و تطهیرکنندگان دیکتاتوری در گذشته و امروز، داستاننویسان کوچکی که در سایهی توانمندی صمد دیده نمیشوند، روشنفکرانی که میخواهند نویسندگی را با اسطورهزدایی از صمد شروع کنند، برخی نویسندگان نق زن ِهمیشه مخالف خوان، انقلابیون پشیمانی که دیگر انقلاب را دوست ندارند و چریکهای کراواتی شده، در کنار صاحبان سرمایه و قدرت و کسانی که آموزش و پرورش رامکننده را دوست دارند و ستایش میکنند و … همه در این صف قرار دارند و میکوشند با مسکوت گذاشتن، به حاشیه بردن و مخالفت با اندیشههای صمد بهرنگی، جامعهی ایران امروز را به صورت عام و عرصهی آموزشی را به صورت خاص از یک الگوی بی بدیل محروم نمایند.»
صمد همزمان با معلمی در مهرماه ۱۳۳۷ برای ادامهی تحصیل در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی به دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز وارد شد. در نوزده سالهگی به سال ۱۳۳۹ اولین داستانش «عادت» و یک سال بعد قصهی تلخون را با اقتباس از فولکلورهای آذری با نام مستعار «ص. قارانقوش» در کتاب هفته منتشر کرد. دهها مقاله از صمد با نامهای مستعار چونان، چنگیز مرآتی، بابک، آدی باتمیش، داریوش نوابمراغهای، افشین پرویزی و .. در نشریاتی همچون توفیق و مهدِ آزادی منتشر کرد. افزون بر این ترجمههایی از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی، و نیز ترجمههایی از اشعار فروغ، احمد شاملو و اخوان به آذری را انجام داد. تلاش وی در جمعآوری فولکلور آذربایجان و «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران» و کار منتشر نشدهی «کتاب الفبای آذری برای مدارس آذربایجان» در سال ۱۳۴۲ از جمله کارهای ماندهگار صمد بود. بعدتر دوست و همشهریاش غلامحسین ساعدی او را «اژدهای فرزانهای که در تمامی جبههها آرام آرام میجنگید» خواند. و احمد شاملو که بیمرگی صمد و شاهکار اورا زندهگیاش خواند: «حق این است که او را در شمارِ وارستهگانِ بیمرگ بشماریم حتا اگر در گرماگرم جوانی به آب سرد ارس نمیرفت و عمر نوح میکرد و به مرگ طبیعی در میگذشت. چرا که بیگمان در روزگار ما صمد چهرهی حیرتانگیز تعهد بود. تعهدی که به حق میباید با مضاف غول و هیولا توصیف شود. غول تعهد! هیولای تعهد. صمد سری از این هیولا بود. و کاش این هیولا از آنگونه سر هزار میداشت».