فهرست عناوین مطلب
اعدام حبیب خبیری فوتبالیست خوش فکر تیم ملی توسط اسدالله لاجوردی با خود پیامی آشکار به جامعهی ورزش داشت.:
اشتهار و بازی در تیم ملی فوتبال هیچ دامنهی امنیتی برایتان نخواهد داشت
مهدی اصلانی
کمتر کسی تصور میکرد با پایان هفتهی دوازدهم ششمین دورهی جام تخت جمشید در سال ۵۷ و صدرنشینی سه تیم بالای جدولی شهباز، پرسپولیس و تاج، فوتبال ایران در حوادثِ انقلاب به محاق تعطیل و فلاکتی از نوع انقلاباسلامی دچار شود. تنها سینماها و پیالهفروشیها در آتش کین نسوختند. ساعتِ مرگِ گُل و اعدام ترانه سر رسیده بود. هیمهای از یاس برافروختند و هرچه گیتار و دف و «کاستهای مبتذل» بود در آتش کینهی سردمداران جدید شعلهور شد. تئاتریها خونِ دل سر کشیدند و قیصر از دستِ آب منگولیها که جای گذر، حکومت قُرق کرده بودند و علیاکبرخونیشان آغازیده بود به تبعید رفت. پُشتِ بامِ مدرسهی علوی پَستِ جهنم شد. تاج سرنگون و استقلال جایگزینش. ستونهای پرسپولیس اینبار نه به دستِ اسکندر که توسط لشگریان صادق خلخالی به آتش کشیده و به یغما رفت و پیروزی نامیده شد. شهباز شد همان شاهین قدیم، اینبار اما پروبال ریخته. حکومت نوپای اسلامی با مهدی بازرگان و عمرِ موقتِ دولتی که مستعجل بود، ریاستِ سازمان تربیت بدنی از طاغوت به یاقوت وانهاد. خلبان نادر جهانبانی سپهبدِ بلندقامت و چشمآبی و عضو تیم آکروجت ایران یک ماه پس از انقلاب به دستور و حکم خلخالی در بیست و دوم اسفند پنجاه و هفت به اتهامی هنوز نادانسته و تنها تحت عنوانِ مفسدفیالارض تیرباران شد. حسین شاهحسینی یکی از اعضای کمیته استقبال از خمینی از جانب دولت موقت جایگزین جهانبانی شد. شاه حسینی که از جانب دولت موقت ماًموریت صورتبرداری از اموال کاخ شمس در کرج را عهدهدار شده بود به دستور هاشم صباغیان-وزیر کشور دولت موقت- به دفتر نخستوزیری فراخوانده میشود: «فردا رفتم نخستوزیری. دیدم اعضای دولت آقای بازرگان جمع هستند. آقای بازرگان گفت: شاهحسینی تو از اول دنبال ورزشکاران بودی، بیا بشو مسئول ورزش.» سرپرستی و ریاست فدراسیون فوتبال نیز از کامبیز آتابای بنیانگذار جام تخت جمشید و رئیس کنفدراسیون فوتبال آسیا به ناصر نوآموز رسید. بخت با آتابای یار بود که از گلولههای صادق خلخالی سهم نبرد. حشمت مهاجرانی به اتهام مربیگری ولیعهد با «نباید باشد» ریشوهای تازه به دوران رسیده، دستگیر و خانهنشین شد. اولین ضربه بر پیکر فوتبال در دوران زعامت ناصر نوآموز بر پیکرهی فوتبال فرود آمد: تحریم المپیکِ مسکو به بهانهی اشغال افغانستان توسط شوروی. تیغ تنها بر پیکر فوتبالیها کشیده نشد. برادران محبی و رضا سوختهسرایی در اوج آمادهگی سوختند. سیاست نه شرقی نه غربی و تحریم دو المپیک مسکو و لوسآنجلس عمرِ مفیدِ ورزشی اینان به پایان رساند. با غائلهی سفارتگیری و جعبهی مارگیری و شامورتی دانشجویانِ خط امام که هرکه را عشقشان بود از جعبه بیرون میکشیدند، دولت بازرگان سقوط کرد، و با آغاز جنگ ایران و عراق، به سبزه نیز آراسته شد. محمدعلی رجایی «نخستوزیر مکتبی» که به تعبیر خمینی، «تقوایش بیشتر از علمش» بود، مصطفی داوودی همکارش در دوران آموزش پرورش را بر مسند ریاست ورزش نشاند. مصطفی داوودی، یا به تعبیر رجایی، “حاج مصطفی” که در نوع خود یکی از فاسدترینها بود به ریاست سازمان تربیت بدنی منصوب شد. رجایی به حاجی پیغام کرد: برو محیط ورزش را پاک کن. وی که هیچ سابقهی مدیریتی در ورزش نداشت تنها به واسطهی آشنایی با رجایی بر تخت ورزش مملکت جلوس کرد. “حاج مصطفی” از پاکسازی کارمندان تربیت بدنی آغاز کرد. آنگونه که این سازمان از افراد ریشوی زیردیپلم اشباع شد. سپس ناصر نوآموز که تیمسار شاهی بود، کله کرد و هادی طاووسی به ریاست فدراسیون فوتبال تکیه زد. حاجی ابتدا تمامی سفرهای ورزشی را موقتاً لغو نمود و سپس طرحِ شاهکار! «بیست و هفتسالهها» یش را اجرایی کرد. مشخص بود که از هادی طاووسی که دستکم در میان فوتبالیها بدنام نبود کاری بر نخواهد آمد. او که تنها سه هفته پس از شروع جنگ با عراق بر مسند فدراسیون فوتبال تکیه زده بود، سعی کرد فوتبال را به فوتبالیها بسپارد. مربیگری تیم ملی را به اصغر شرفی وانهاد و نیز چهرههایی چون حسین کلانی و کامبیز جمالی را به خدمت فراخواند. کلانی چشم آبی و موبور و طاغوتی اما تو کت حاجی نمیرفت. اختلاف “حاج مصطفی” و طاووسی ظرف چند ماه به اوج رسید و طاووسی پس از ده ماه از خدمت منفصل شد. حاجی سپس به سراغ یک حزبالله ذوب شده در خود رفت. حسین آبشناسان سیزدهمین رئیس فدراسیون تاریخ فوتبال شد.
طرح ۲۷ سالهها
این طرح تنها یک بند داشت و بیهیچ ترتیب و آدابی یکی از دلایل به قهقرا بردن فوتبال بود. هر فوتبالیستی که شناسنامهاش بالای بیست و هفت سال است، حق شرکت در بازیهای ملی را ندارد. جالب آنکه در جمهوری استثنایی اسلامی خود این طرح با استثنائاتی بدیع همراه شد. سه «دردانهی حسن کبابی» محمود حقیقیان، محمد مایلیکهن و مهدی دینورزاده، که هر سه حزباللهی بودند، با بیستوهشت سال سن به تشخیص “حاج مصطفی” و لابد به دلیل انبوهی ریش و “صاف بودن کف پایشان” مشمول معافیت حاجی شدند. از دیگر ابداعاتِ نابِ “حاج مصطفی” طراحی لباسی جدید با الگوی فوتبالیست اسلامی بود. نیمه پیژاما یا شورتی بلند تا زانو بر تن پارهای بازیکنان کردند و برای تاًئید به کمیسیونهای مرتبط مجلس ارسال. پاسخ فیفا اما در مقابل این اقدام روشن بود و قاطع: با این شورت و لباس مسخره که به لباس خواب میماند، فوتبال بی فوتبال.۲۷ سالهها در اولین حضور فوتبالیشان و در شرایطی که هیچ مربیای حاضر به تحویل گرفتن تیم نبود با حکمی که حسین آبشناسان برای خودش به عنوان سرمربی صادر کرد، با مربیگری جلال چراغپور و تقی جهانی (دستیار بعدی سعید امامی) در سال ۱۹۸۲ و در بازیهای آسیایی دهلی با یک باخت در دور مقدماتی مقابل ژاپن و در مرحلهی یک چهارم نهایی با شکست مقابل کویت که اواخرِ دورانِ نظامِ پیشین با تیم دوم ملی هم آنها را شکست میدادیم از دور مسابقات حذف شدند.
“حاج مصطفی” فوتبال را طاغوتیتر از هر ورزشی میپنداشت، پس با طرح ۲۷ سالهها میبایست از شر بازیگران دوران پیشین خلاصی یابد. “حاج مصطفی” تا سالیان سال از طرح دفاع کرد و استدلالش آن بود که: باید محیط مقدس ورزش را از شر بازیکنان مسئلهدار و مبتلا به شرب خمر پاک کرد. ابتدا «خوشتیپها» و بازیکنانی چون حمید فرزامنیا و رضا نعلچگر به جهت فیزیک ظاهری و غیر حزباللهیشان حذف و بازیکنانی چون ناصر حجازی، حمید علیدوستی، علی پروین مشمول طرح ۲۷ سالهها شدند. اگر بگوییم تیغِ طرح۲۷ سالهها بیش از دیگران جسم و جانِ ناصر حجازی را درید گزاف نگفتهایم. در تمامی دنیا ضریب سنی دروازهبانها بیش از دیگر بازیکنان است. ناصر حجازی در اوج آمادهگی و در ۲۹ سالهگی از تیم ملی حذف شد. از دیگر بازیکنانی که به جهت تمایل سیاسی در همان ابتدا از تیم ملی کنار گذاشته شدند میتوان به طفل شیرین فوتبال ایران و باشگاه هما اشاره داشت. حبیب خبیری به جهت هواداری از مجاهدین که هنوز سازمانی بود قانونی در سال ۵۹ از فوتبال ملی کنار گذاشته شد وی بعدها به همین بهانه دستگیر و به دلایلی واهی مورد انتقام کور قرار گرفت و اسدالله لاجوردی تمامی ۲۹ سالهگیاش را در اوین پرپر کرد. اعدام حبیب خبیری توسط لاجوردی با خود پیامی آشکار به جامعهی ورزش داشت.: اشتهار و بازی در تیم ملی فوتبال هیچ دامنهی امنیتی برایتان نخواهد داشت. کسانی شانس آن یافتند تا پذیرای تبعیدی ناخواسته شوند، ورنه امروز در آغوش گورهای ناشناس آرمیده بودند. تکخالِ فوتبال آسیا و کاپیتان اسبق تیم ملی فوتبال پرویز قلیچخانی، بام به بام از منزل مسکونیاش در خیابان ژاله گریخت و با گریز زمستانی تا مرزِ یخزدهگی پیش رفت و سرانجام با رسیدن به دوبایزید ترکیه ترک وطن کرد و شیرهی جانش را در کمان “آرش”اش نهاد. مجید پهلوانافشاری، حسن نایبآقا، یوسف مهدوی، اصغر ادیبی، بهرام مودت، حسین فداکار، مهدی غزال، عباس نوینروزگار، آندرانیک اسکندریان، ایرج داناییفرد، حسن نظری، مجید مشتری، علیرضا خورشیدی، شهریار شفیعی، مسعود مژدهی و … هریک به دلایلی متفاوت به تبعید و مهاجرت تن دادند. در دیگر رشتهها محمد قربانی قهرمان سابق المپیک و جهان و مسلم اسکندر فیلابی پهلوان ایران رخت تبعید بر تن نمودند. کسانی نیز به جهت تمایلات سیاسیشان به حبس رفتند. علی سجادی، احمد سجادی، احمد نقوی، مهشید رزاقی، امانالله نقدی، سعید پهلوانافشاری، ایرج امیدوار، علا کوشالی(عترتی) و … از این میانه مهشید رزاقی در تابستان شصتوهفت در گوهردشت و علا کوشالی در سیاهسالِ ۶۰ اعدام شدند. این تنها سهم فوتبالیها بود ورنه کسانی چون مسعود طاعتی بسکتبالیست سرشناس بعد از خلاصی در اثر عوارض ناشی از حبس چهره در نقاب خاک کشید، چنانکه سرنوشت ایرج امیدوار این گونه رقم خورد. هوشنگ منتظرالظهور قهرمان تیم ملی کشتی ۵ مهر ۶۰ در اصفهان تیرباران شد و چهرهی محبوب زندانِ زنان، والیبالیست سرشناس فروزان عبدی، در اسیرکشی شصتوهفت بالای دار رفت. زانسوتر اما چهرههای حزبالله بر مسند قدرت نشانده شدند. بهروز سحابه و حسین راغفر و محمد دادکان هریک در دورانی متفاوت به ریاست فدراسیون فوتبال تکیه کردند. سهم لاشخورهایی چون حافظ طاحونی نیز کنار گذاشته شد. شیرعلی روشن فوتبالیست سابق بانک ملی به وردستی لاجوردی در گروه ضربتِ دادستانی اوین ارتقا یافت و بعدها محافظ محسن رضایی شد. ناصر نبوی، دروازهبان سابق بانک ملی نیز سرنوشتی اینگونه یافت. امیر مرزوقی مدافع سابق شاهین متعلق به باند مهدی اربابی و کمیتهی سعدآباد، «سردار اسماعیل کوثری» فرمانده لشگر رسولالله، مهرهی امنیتی نظام و از همکاران مهرداد بذرپاش و نماینده مجلس در دورهی هشتم و نهم و عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس با سابقه بازی در تیم ابومسلم از جمله بیشمار چهرهای امنیتی سنجاق شده به فوتبال بودند. از دیگر چهرههای امنیتی و «تیر خلاصزن» زندان در دههی شصت که نقشی در خور در فوتبال تهران یافت باید به مجید قدوسی اشاره کرد. مجید قدوسی یکی از عوامل اجرایی کشتار تابستان شصتوهفت در زندان اوین بود. وی از زمینهای خاکی جنوب شرق تهران سر از تیم دادستانی و نیروهای ضربت اوین درآورد و مدارج ترقی را به سرعت طی کرد به جهت وقاحت و زبانِ پردهدرش مسئولِ اخذ مصاحبه از زندانیان در حسینیهی اوین شد. مجید قدوسی مدتهای مدید نیز سرپرستی و مدیریت استادیوم آزادی را بر عهده داشت.
پرسپولیس و تاج
دو تیم پرطرفدار پایتخت، از همان آغاز مایهی دردسر مسئولین جدید ورزش بودند. سازمان تربیت بدنی با مصادرهی اموال و امتیاز این دو باشگاه “طاغوتی” ابتدا سرپرستیی مجموعهی ورزشی فرهنگی تاج را، که نامش سمبل حکوت ساقط شده بود، با حکم شاهحسینی به نام عنایت آتشی زد. او نیز عباس کردنوری را بر مسند فوتبال مجموعه نشاند. تغییر نام تاج به استقلال به راحتی و بیدغدغه عملی شد، اما پیروزی شدن پرسپولیس به همان سادهگی نبود. بولینگ عبده پس از تاًسیس بنیاد مستضعفان به این نهاد واگذار شد و نامش به مجموعهی ورزشی شهید چمران تغییر یافت. بنیاد تصمیم گرفت تیم پرسپولیس در سال شصت با نام شهید چمران پا به عرصهی مسابقات فوتبال بگذارد که با مقاومت بازیکنان تیم مواجهه و بازیکنان در اعتراض به نامِ جدید مقابل هما حاضر نشده و بازی را سه بر صفر واگذار کردند. اصرار بنیاد اما بر تغییر نام پرسپولیس بود. چندین نام جایگزین از جمله آزادی پیشنهاد شد. در کشاکشِ یافتنِ نام جدید، پرسپولیس در سال ۱۳۶۵ رسماً به پیروزی تغییر نام داد. حضور امنیتیها در دو باشگاه پرهوادار پایتخت پای این دو تیم و هواداران را به درگیری و کشاکشهای سیاسی باز کرد. در سال ۱۳۷۲ به اصرار حسن غفوریفرد، ملحوجی وزیر صنایع دولت هاشمی رفسنجانی پرسپولیس را به امیر عابدینی سپرد. اوج ورود به درگیریهای سیاسی و جناحبندی دو باشگاه پرطرفدار تا پیش از خرداد ۷۶ و روی کارآمدن خاتمی اینگونه بود: استقلالیها به جهت حضور چهرههایی همچون کاظم میرولد و محمدجواد ایروانی و کاظم اولیایی گرایش راستِ درون حکومت را نمایندگی میکردند و پرسپولیسیها به اصطلاح، چپ حکومت را. در انتخابات خرداد ۷۶ به یکباره ورق برگشت و بر خلاف انتظار استقلالیها با انتشار بیانیهای که به امضای بازیکنان و مربیان و مدیریت باشگاه از جمله فتحاللهزاده رسید، از کاندیداتوری خاتمی حمایت کردند و پرسپولیسیها به جهت حضور علی پروین و نزدیکی فکری تاریخی وی با مؤتلفه و بازار با انتشار بیانیهای که امضای امیر عابدینی را هم با خود داشت از کاندیداتوری ناطقنوری. با اعلام نتیجهی انتخابات پرسپولیسیها شهرآورد سیاسی را به استقلالیها وانهادند. امیر عابدینی بعدها و تحت فشار افکار عمومی گفت: «من چپ میرحسین موسوی هستم. در آن انتخابات هم به ناطق اعتقاد داشتم. اگر قرار بود به سمت کسی بچرخم که مسئولیت میداد باید بگویم من در فهرست آقای خاتمی در جمع وزرای پیشنهادیاش بودم، اما در فهرست ناطقنوری جایگاه تعیین شدهای نداشتم. پس من به خاطر مسئولیت این کار را نکردم همگی ما در دولت مهندس موسوی مسئولیت داشتیم. من و میرولد آنزمان استاندار بودیم. ایروانی وزیر اقتصاد بود. مهندس محلوجی قائممقام وزارت صنایع بود» بعد از این رخداد به فرموده، دو باشگاه دیگر بیانیهی جمعی امضاء نکردند، تا آنکه در جریان کودتای انتخاباتی حمید استیلی با حمایت آشکار از احمدینژاد و عنوان اینکه من قدرت آقای احمدینژاد را در مناظرههایش دیدم و او نشان داد که مرد اول مملکت است. به سربازان جبههی اصولگرایان بدل شد. کار استیلی حتا به اعلامیهچسبانی درگاه احمدینژاد هم کشیده شد. وی برای حمایت از کاندیداتوری سردار خورشیدی (پدر داماد محمود احمدینژاد) در حوزهی انتخابیه گچساران پس از کتک مفصلی که از مخالفان احمدینژاد خورد با تنی مجروح به تهران منتقل شد. مُزدِ این حمایت آشکار نزدیک شدن به نیمکت مربیگری پرسپولیس بود. ابتدا با عنوان دستیار دنیزلی و قطبی روی نیمکت پرسپولیس جای گرفت و سپس با لابیگری علی پروین سرمربی استیلآذین شد ودر نهایت پس از برکناری دایی توسط حبیب کاشانی به سرمربیگری پرسپولیس منصوب شد. استیلی هماینک با عضویت در کمیتهی فنی پرسپولیس یکی از ملیجکهای درگاه سردار رویانیان است.