فوتبال، بخشی از خاطرات غارت شده‌ی ‌ما

مسعود مژدهی

آرش: مسعود عزیز، مرسی از وقتی که برای مصاحبه در اختیار من قرار دادید.

مسعود مژدهی: قبل از شروع بحث، من میخواستم مطمئن بشوم که صحبتهای من حتماٌ در مجله شما درج خواهد شد. !؟

آرش: البته! تنها در مجله آرش چاپ خواهد شد.

مژدهی: هر چیزی هم که بگویم، منتشر خواهید کرد!؟

مسعود مژدهی - مجله آرش
مسعود مژدهی

آرش: البته که هر چیزی که شما بگویید، منتشر خواهد شد! مگر این که شما از من تعریف کنید، مطمئن باشید که این موارد را سانسور . خواهم کرد

مژدهی: نه! نشد. همین را میخواستم بدانم. من نمیخواهم چیزی را حذف کنید! آخه چیزهایی که میخواهم بگویم از درونم سرچشمه میگیرد، احساسی است که بهش باور دارم. تنها من نیستم؛ اکثر فوتبالیست های قدیمی در مورد شما، همین احساس را دارند.

آرش: من خواهش میکنم مصاحبه را شروع کنیم و بعد بر سر مواردی که قرار است سانسور شود چانهزنی کنیم.

خود شما بهتر از من میدانید که با گذشت حدود ۳۴ سال از انقلاب، نسلی از فوتبالیستها و طرفداران فوتبال در ایران بوجود آمده که با بازیکنان  قدیمی آشنایی ندارند. و در ضمن شرایطی در جامعه ی ما بوجود آمده که مسئولین نظام اسلامی نیز به عمد سعی دارند بر خاطرات خوبی که از گذشته در حافظه ی تاریخی مردم وجود دارد، گرد فراموشی بپاشند؛ به همین خاطر، برای این که نسل امروز وطنمان با شما آشنایی بهتری پیدا کنند، کمی ازخودتان برای ما بگویید! بگویید از کجا و کی فوتبال را شروعکردید؟ در چه باشگاههایی توپ زدید؟ چند بازی در تیم ملی انجام دادید؟ و…

مژدهی: قبل از هر چیز باید بگویم من بسیار خوشحالم و افتخار می کنم که فردی مثل شما که بهترین بازیکن تاریخ فوتبال ایران هستید، در بارهی فوتبال ایران با من مصاحبه می کنید.

من در تپههای تختطاوس قدیم که خاکی بود، به همراه دوستانم زمین را پاک میکردیم و با سنگ دروازه را نشان کرده و بازی میکردیم. تیم ما به نام «سه ستارهها»ی تختطاوس معروف بود. چند چهارراه پایینتر تیم ارامنه بود به نام «آرمن» که بازیکنانی مانند آندرانیک اسکندریان، آریس میناسیان و برادرش در آن بازی میکردند. البته همیشه بین ما و بچه های تیم آرمن، کُرکُری بود و بیشتر برنده شدن ما. کمکم صاحب دروازه و خطکشی زمین شدیم. در یکی از این بازیها که فینال بود، و دور زمین بیش از ۵۰۰ نفر تماشاچی بود، مرحوم سرگرد اسداللهی که مفسر فوتبال در کیهان ورزشی و در ضمن سرپرست تیم پاس بود بازی ما را تماشا میکرد. آخر بازی مرا صدا زد و پرسید اسم شما چیست، گفتم مسعود مژدهی! او پرسید: برادر عباس هستی؟ گفتم: بله. اسداللهی پرسید: فردا میتوانی به زمین باشگاه پاس بیایی؟ گفتم بله. من روز بعد به زمین فوتبال باشگاه پاس رفتم و تمرین را شروع کردم. زمان زیادی نگذشته بود که اسم خودم را جزو بازیکنان پاس دیدم. یعنی از ۱۵سالگی بازی باشگاهی را شروع کردم. تیم پاس تیم خوبی بود و افرادی مثل ، اصغر شرفی، ناصر نوآموز، پرویز میرزا حسن، فورواردهای تیم بودند. من در آن روزها میرفتم امجدیه و از روبروی جایگاه تیم شاهین را تشویق میکردم، چون شیزادگان و بهزادی و دهداری را دوست داشتم. یک روز حسن حبیبی به من زنگ زد و گفت باید بیایی تمرین و در تیم بازی کنی! چون چند نفری از فورواردها زخمی شدهاند. یعنی به فاصله کمی از سکوی تماشاچیها رفتم برای بازی در زمین.

خاطرهای دارم که دلم میخواد در اینجا مطرح کنم ۹ ساله بودم و طرفدار تیم شاهین: یک روز در زمین شماره یک امجدیه، در مسابقات باشگاهی، تیم شاهین با کیان بازی میکرد. همه معتقد بودیم که شاهین ۴ بر هیچ تیم کیان را شکست خواهد داد. ولی هر چقدر تیم شاهین حمله می کرد، شماره پنج کیان جلوی همهی حملهها را میگرفت. با این که قد بلندی نداشت، روی سر همایون بهزادی که بهترین سر زنِ تیم ملی بود، همه سرها رو میزد! یک بار هم با همایون بهزادی برای زدن سر بلند شد ولی، توپ را استپ سینه کرد و بهزادی را دریبل زد و حمله کرد. همه طرفداران شاهین از هم میپرسیدند که این بک وسط کیان، چه کسی است؟ که بعدها معلوم شد کسی نبود جز شما. این بازی تا دقیقه ی ۸۸ مساوی بود.

مردم هم دلخور از این مساوی در حال ترک استادیوم بودند که داور در فاصلهی ۲۵ متری دروازه شاهین، فول دفاع شاهین را گرفت! ضربه آزاد شما از این فاصله، گل شد و شاهین یک بر صفر بازی را به شما باخت. آرش: مسعود عزیز، تشکر از محبت شما؛ ولی، بریم سر بحث اصلی که بیش از این مجبور به سانسور نشویم. چگونگی بازی در تیم پاس را میگفتید!؟ مژدهی: شش هفته از بازیهای باشگاهی گذشته بود که رفتم لباس کنی تیم پاس، به من پیراهن تیم را دادند. من کفش نداشتم و یکی از بچه های ذخیره تیم به من کفش داد. وقتی وارد زمین شدیم و تماشاگران را دیدم، گیج شدم! بازی با تیم دیهیم تاج بود. آقای محمود یاوری هافبک تیم بود و مرتب به من دلداری میداد و میگفت نترس، فقط توپهای اول را که گرفتی زود پاس بده تا اعتماد بنفس خودت را بدست بیاری. من ۱۵ سال بیشتر نداشتم. در این بازی بود که اولین گل باشگاهیام را زدم. فردای بازی هم روزنامهها، عکسام را به عنوان جوانترین و بهترین بازیکن زمین چاپ کردند. در این سال حدود ۸ بازی در پاس انجام دادم. رایکوف که هم مربی تاج و هم مربی جوانان بود، من را برای تیم جوانان انتخاب کرد. در این سال تیم تاج در بازیهای جام باشگاههای آسیا در تهران شرکت کرده بود.

رایکوف مرا به عنوان یار کمکی از تیم پاس قرض گرفت. در همین بازیها بود که رایکوف هر روز میآمد تو اطاق من و میگفت: بیا باشگاه تاج تا همین امروز شما را فیکس در تیم میگذارم. و حتا رایکوف تهدید کرد که اگر نیایی تاج، در تیم جوانان هم انتخاب نخواهی شد. من گفتم: چون انسان متعهد و وفاداری به باشگاهم هستم، تا زندهیاد اسداللهی اجازه نده، از باشگاه پاس جدا نخواهم شد. چند روزی مانده بود به مسافرت تیم ملی جوانان که برای اندازهگیری لباس انیفورم با بچه ها به خیاطی مراجعه کردیم و در آنجا بود که به من اطلاع دادند که از تیم ملی جوانان، خط خوردهام. پس از مدتی به دفتر اسداللهی رفتم و جریان را برایش تعریف کردم. برای همین من در پاس ماندم. حدود یک ماه بعد، یک تیم آلمانی به تهران آمده بود و با تیم پاس بازی داشت. روز بازی من گوش چپ پاس بودم و در مقابلم در تیم آلمانی، بازیکن تیم ملی آلمان. در آن روز هر بار که من از این بازیکن رد میشدم، محکم منو میزد و داور هم فول میگرفت. حسن حبیبی که کاپیتان تیم پاس بود به من گفت برو گوش راست بازی کن! زمانی که به گوش راست رفتم، بک راست آلمان هم جای خودش را عوض کرد و به بک چپ آمد و دوباره شروع کرد به زدن من. در یکی از این درگیریها، زخمی شدم و از زمین بیرون رفتم. ضربخوردگی من به گونهای بود که چندماهی از بازی دور بودم. در همین ایام، رایکوف به سراغم آمد و خواست که به باشگاه تاج بروم. من فکر کردم که به خاطر خرابی پا، چه بهتر که برم تاج و پولی هم بگیرم و انتخاب نکردنم در تیم ملی جوانان را توسط رایکوف، تلافی کنم. رفتم تاج و ۶ هزار تومن هم پول گرفتم و برادرم عباس را هم با خودم بردم. هر دو قرارداد بستیم. یک ماهی به خاطر خرابی پا تمرین نمیرفتم، روزی رایکوف به سراغم آمد و پایم را آزمایش کرد و با کمی کار روی آن، یک مرتبه تکانی به پای من داد و بلافاصله شروع به راه رفتن و دویدن کردم. به واقع باید بگم که کار رایکوف باعث شد که دوباره شروع به بازی کنم. در واقع پس از شش ماه تمر ینهای خودم را در تیم تاج با شما و دیگران شروع کردم.

آرش: شما کی در تیم ملی بازی کردید؟ آیا خاطرهای از این بازیها دارید؟

مژدهی: رایکوف در مسابقات باشگاهی، کم کم از من استفاده میکرد. یک روز قبل از بازی با پرسپولیس، به رایکوف گفتم اگه من فردا گوش چپ بازی کنم، نمیگذارم ابراهیم آشتیانی بک راست پرسپولیس حتا یک توپ سانتر کند. رایکوف قبول کرد و من در آن روز بازی خوبی کردم و تیم  پرسپولیس را یک صفر بردیم. از آن روز به بعد، در تیم تاج مرتب بازی میکردم و با تیم ملی جوانان به ژاپن و تایلند رفتم. در تهران با تیم منتخب تهران با تیم سانتوز برزیل که پله بازی میکرد، بازی کردم. وقتی شما با تیم ملی از بازیهای جام جهانی کوچک برگشتید، در تیم ملی انتخاب
شدم و حدود ۷ سالی عضو تیم ملی بودم.

آرش: تا جایی که به یاد دارم، شما در مسابقات باشگاهی، زیاد کارت زرد و قرمز گرفتید و با داورها درگیر بودید! علت چه بود؟

مژدهی: راستش من بازیکن متعصبی بودم و دلم نمیخواست بازی را ببازم. در زمین همهی انرژی خودم را بکار میبردم. در ضمن داوران ما هم همه خوب نبودند و باعث خراب شدن روحیه ی من میشدند و مرتب با داوران درگیر میشدم و آنها هم با دادن کارت زرد و قرمز مرتب باعث  عصبانیت مردم میشدند و مردم هم شعار میدادند. در ضمن به خاطر این که خسروانی زمانی رئیس تربیت بدنی بود، مردم بدبین بودند و فکر میکردند که خسروانی در گذشته پارتی بازی میکرده، و روی داوران اثر میگذاشته است. خود تیمسار خسروانی به این مسئله اشاره میکرد و میگفت که در گذشته همهی داوران سعی میکردند برای بازی های تیم تاج خوب سوت بزنند و حالا دارند تلافی میکنند. برای همین داوران خیلی مواقع به ضرر تیم تاج سوت میزدند. در دوران ریاست کامبیز آتابای وضع بدتر شده بود و اکثر نفرات فدراسیون به غیر از خود آتابای و مسعود  برومند، بقیه دشمن من شده بودند و چشم نداشتند منو ببینند. روزی در مسابقهای که در شهر اصفهان داشتیم، داور مسابقه از من فول گرفت، من برگشتم و گفتم این فول بود! یک مرتبه شروع کرد که بچه….. بله فول بود و دست کرد تو جیب و کارت زرد داد! گفتم چی گفتی؟

 مسعود مژدهی، محمود خردبین، صفر ایرانپاک، ناصر حجازی, علی پروین
ایستاده از راست : مسعود مژدهی، محمود خردبین، صفر ایرانپاک، ناصر حجازی. نشته: علی پروین

دوباره گفت: گفتم بچه ….. که دیگه متوجه نشدم، هر چی از دهنم درآمد نثارش کردم و اونم کارت قرمز داد و منو اخراج کرد. بعد هم تقاضای محرومیت دوساله از بازی.

در دادگاهی که فدراسیون تشکیل داد، مسعود برومند از من پرسید که تو به این داور فحش دادهای یا نه؟ گفتم بله دادهام! او گفت پس ما حرفی نمی توانیم بزنیم و شما محروم هستی!؟ من گفتم درست من اقرار کردم که چه گفتهام، ولی از ایشان سئوال کنید ایشون اول به من چی گفتند که من فحش دادم؟ داور مزبور گفت من چیزی نگفتم. من گفتم: من شهامت دارم و گفتم که چی به تو گفتم و اگر شهامت داری و مرد هستی بگو که تو چی گفتی؟ اون داور گفت که گفتم بچه….. مسعود برومند بلند شد و منو بوسید و معذرت خواهی کرد، ولی داور را برای سه هفته از قضاوت محروم کردند.

آرش: مسعود جان، چون موضوع داوری را مطرح کردی، بد نیست نکته ای را بازگو کنم. هنوز خسروانی رئیس سازمان تربیتبدنی بود و رایکوف مربی تیم ملی جوانان و تاج. در همین دوران تعدادی جوان با استعداد مثل تو، حاج قاسم و قراب و االلهوردی و عباس مژدهی و… به تاج آمدید. اگر یادت یاشد، هر هفته در باشگاه جلسه داشتیم و بچهها و رایکوف در جلسه از داوران گله داشتند و به پرویز شیخان توصیه میکردند که مثلاٌ در مسابقه با پرسپولیس یا گارد و یا… چه کسی داور باشد بهتر است! حتا برخی مواقع خود خسروانی که رئیس سازمان تربیت بدنی بود از خود من که کاپیتان تیم بودم خصوصی سئوال میکرد که چه کسی داور باشد بهتر است! و اکثراٌ در روز مسابقه همان داوری که مورد نظر بچهها و رایکوف بود، داور مسابقه میشد. و باز اگر فراموش نکرده باشی، زمانی که من از باشگاه تاج در پایان قراردادم استعفا دادم [زیرا من به زور و گروکشی خسروانی به تاج آمده بودم در اولین مصاحبه این مسئله را علنی مطرح کردم. این یک واقعیت بود که در زمان ریاست خسروانی در تربیت بدنی، کمیته ی داوران فوتبال تحت فشار بودند. عکسالعمل بعدی داوران بدون زمینه نبود.

مژدهی: من در این مورد چیزهایی شنیده بودم. ولی خسروانی یک سال بعد از رفتن من به تاج، دیگه رئیس سازمان تربیت بدنی نبود. برای همین من زیاد در جریان نبودم. من در ۲۶ سالگی از فوتبال کنارهگیری کردم و به امریکا آمدم. از این کار هم خوشحالم، زیرا فرصتی داشتم تا درس خودم را تمام کنم و زندگی خانوادگیام را سامان بدهم.

آرش: آخرین سئوال: در چه زمینههایی میتوان فوتبالیستهای دوران شما با بازیکنان این دوره را مقایسه کرد؟

مژدهی: یکی از زمینههایی که به خوبی میتوان شاهد بود، صمیمیت بین بازیکنان است! هر وقت که به ایران میرم، این صمیمیت و دوستی بین بازیکنان قدیمی، بسیار چشمگیر است. این صمیمیت در مسابقات و رقابتهای دوران گذشته هم بود. در حالی که در بازیکنان این دوره،  چنین چیزی وجود ندارد. به راحتی میتوان این مسئله را در مسابقات باشگاهی و ملی شاهد بود. مسئله، احترام و پیشکسوتی به هیچ وجه وجود ندارد؛ در حالی که در گذشته، یکی از روحیات پهلوانی در همهی رشته های ورزشی، احترام و حرمت گذاشتن به پیشکسوتها بود. که متاسفانه در این دوران جایی در محیط ورزش ندارد. در گذشته جام تخت جمشید بود، حالا شده جام آزادگان. رِزرو های جام تخت جمشید بازیکنان فیکس جام آزادگان را ۴ هیچ خواهند برد. وقتی بازیهای تیم ملی را با امروز مقایسه میکنیم، واقعاٌ فاجعه است.

آرش: شما اعتقاد دارید که فوتبال ما نسبت به سابق، عقب رفته؟ آیا توجه دارید که تیم امروز ما، دوبار به جام جهانی رفته است؟

مژدهی: پرواضح است! شما مقایسه کنید بازی برگشت استرالیا در تهران را که خود شما بازی میکردید و من هم پام شکسته بود و بازی نمی کردم. دو گل در ۳۵ دقیقه زده بودیم و ۵۵ دقیقه دنبال گل سوم بودیم، با با زیهای امروز تیم ملی!؟ در گذشته یک تیم از آسیا و اقیانوسیه به جام جهانی میرفت و اکنون پنج تیم از آسیا به مسابقات میرود! ببینید وضع تیم ایران چگونه است؟ ببینید وضع به جایی رسیده که در استادیوم صدهزار نفری به تیم ازبکستان میبازند! تیمی شده که به هیچ وجهی نمیشه روش حساب کرد.

آرش: مسعود عزیز، با تشکر از محبت شما