فهرست عناوین مطلب
گفت و گو با: مجید وارث
آرش: با تشکر از وقتی که برای این مصاحبه در اختیار ما قرار دادید. در صورت امکان برای خوانندگان ما خود را معرفی کنید و بگویید: مجید وارث کیست؟ چگونه و کجا وارد گزارشگری ورزش شده؟ چگونه برنامه ساز ورزشی رسانههای تبعید شده است؟
مجید وارث: بسیار خوشحالم که در خدمت یکی از آیکونهای زندگیام هستم. یکی از کسانی که مرا بیشتر از هر کسی، به فوتبال علاقمند کرد. بازی کوتاهی بود بین شاهین و کیان. من طرفدار شاهین بودم. در زمین شماره ۳ شهباز و سرزدن همایون بهزادی را خیلی دوست داشتم. اولین باری که به کنه بازی شما پیبردم، دیدم که چندین بار روی سر بهزادی سر زدی. خیلی برایم جالب بود، آن وقت جوانتر بودم ما از شما جوانتر بودیم. با خودم گفتم این کیه که میتونه روی سر همایون سر بزنه. کسی که کوتاهتر، و وزنش هم زیاد است!؟
ماجرای ورود من به ورزش با بازیهای آسیایی تهران شروع شد. آن موقع آقای حبیب روشن زاده و عطاالله بهمنش گزارشگر اصلی بودند. چون تعداد رشتههای ورزشی در بازیهای آسیایی تهران زیاد شد- شانزده رشته بود- تصمیم گرفتند گزارشگران جوانتری را هم بگیرند. من در زنجان افسر وظیفه بودم. گاهی سرِ صف شعر دکلمه میکردم. میگفتند که صدایم خوب است. فوتبال هم بازی میکردم. در دبیرستان یکی از همکلاسیهایم پسر آقای قرهگوزلو بود. شهریار قرهگوزلو. به پدرش گفته بود. پدرش با بهمنش خوب نبود. گفت برای این گزارشگرانی که میخواهند، اسم بنویس و من هم اسمم را نوشتم. البته اولین بار برای بازیهای مقدماتی مونیخ در سال ۱۹۷۲ بود. بازی ایران- کویت بود. یک ضبط صوت ساده به ما دادند و گفتند بروید این بازی را گزارش کنید. ما هفت هشت نفر بودیم. کنار زمین نشستیم. بهمنش برای رادیو گزارش میکرد. روشنزاده برای تلویزیون و به قول یکی از بچهها ما هم برای خودمان. بعد این نوارها را تحویل دادیم. یک هفته بعد به من زنگ زدند و گفتند برو بازیِ تیم ملوان و ذوبآهن اصفهان را برای رادیو گزارش کن. هفتهی بعد یک بازی دیگر. تا این که شد بازیهای آسیایی و من چون افسر وظیفه بودم رفته بودم. اعلام کردند در فلان روز بیایید. رفتیم و شروع کردند به تقسیم کردن. ما را جزء آن ۱۶ نفر انتخاب کردند. آقای بهمنش کشتی گزارش میکرد. آقای روشنزاده در مرکز بود. برای من خیلی جالب بود که من را برای فوتبال انتخاب کردند. مانوک برای واترپولو انتخاب شد. ایرج ادیبزاده برای بوکس بود. برای خودم هم خیلی عجیب بود چون ۲۳ سالم بود. سرباز بودم و خیلی کیف کردم. اولین مسابقه تیم ملی ایران بود با تیم ملی بحرین که در امجدیه بود. به این ترتیب شدم گزارشگر بازیهای آسیایی. ۱۶ روز مسابقات را گزارش کردم. یک دستیار هم داشتم که برای من اسمها را تهیه میکرد. البته بزرگِ ما بودند که جا دارد از آنها نام ببرم که یکی حسن عزیزی بود و یکی حسن نایبآقا. اینها هم به من ایده میدادند و هم کمکم میکردند. تا روز بازی فینال با اسراییل. آمدم به استادیوم. خوب دیگر فینال بود و پخش مستقیم. به من گفتند شما گزارش نمیکنید. پرسیدم چرا. همه بازیها تمام شده بودند و فقط این بازی مانده بود. گفتند آقای روشنزاده گزارش میکند. من در مدت ۱۵ روز، روزی سه بازی گزارش کرده بودم.. از یک آقایی که مسئول ورزش تلویزیون بود پرسیدم چرا؟ گفت: گفتهاند این بازی سیاسی است و تو هم خیلی جوان هستی. من هم اصلاً حالیام نبود که چیست. ولی بالاخره درس خوانده بودم و گفتم اگر از لحاظ فوتبالی باشد من فوتبالیست هستم و اینها هیچ کدام فوتبال بازی نکردهاند. اگر هم از لحاظ کاری باشد که خود شما تشخیص دادید که من فوتبال گزارش کنم. اگر هم از لحاظ سیاسی باشد من الان افسر وظیفه هستم. خیلی تیزتر از اینها هستم. الان در ارتش ایرانم. دیدم نه قبول ندارند. من رفتم خانه. تنها بازیای که در استادیوم نبودم بازی ایران واسراییل بود. چند سال پیش آقای روشنزاده با آقاییِ تمام -چون این در دلش مانده بود- گفت من یک عذرخواهی به تو بدهکارم. ولی باور کنید ساواک به مسئولین گفته بود که شما خیلی جوان هستید و تنها دلیلی که آورده بودند همین بود. البته من وقتی رفتم تلویزیون چکم را بگیرم دعوایم شد و برای همین هم نه آنها خواستند و نه من خواستم ادامه بدهم. چون چند تا بازی را گزارش کرده بودم ولی مهمترین بازی تاریخ فوتبال را نگذاشتند گزارش کنم. بعد هم از دور خارج شدم تا این که انقلاب شد که دوباره آمدم.
آرش: یعنی بعد از انقلاب گزارش میکردید؟
وارث: بله. من تا سال ۱۹۸۵ ایران بودم. در سال ۱۹۸۲ ممنوع التصویر شدم. به این ترتیب که شب ریختند در خانهی ما و مرا بردند. این آقای محمد هاشمی که ریئس تلویزیون بود به داد من رسید ولی ممنوعالتصویر شدم. سه سال کار تهیهکنندگی میکردم، یعنی جلوی صحنه نبودم. بعد سفارت استرالیا پذیرش میداد و برای فوق لیسانس از طریق آنها اقدام کردم. آن دوران بدترین دوران بود چون نمیتوانستم کار خودم را بکنم. البته جلوی شما نمیشود که آدم از خودش تعریف بکند ولی کارم خیلی مورد توجه مردم قرار گرفته بود. من بنیانگزار برنامه «ورزش و مردم» هستم. همین برنامهای که پسرخالهی احمد خمینی اجرایش میکند. او را اینها جای من گذاشتند. از ایران بیرون رفتم و در رشتهی ارتباط جمعی درس خواندم. فوقلیسانس گرفتم. لیسانسم حسابداری صنعتی بود. وقتی ممنوعالتصویرم کردند خیلی دلم میخواست برای ایران کاری کنم. گفتم میروم آبها که از آسیاب افتاد برمیگردم. در رشته رادیو تلویزیون درس خواندم. برای اموراتم هم تاکسی میراندم. هم هر کار دیگری. بعد بچههایم بزرگ شدند. اینها هم دیگر سراغی از ما نگرفتند.
آرش: یکی از دلایل مصاحبههایم با برنامهسازان و مجریان ورزشی در رسانههای لوسآنجلسی این است که در برخی از برنامهها، احساس نمیکنم که در خارج تهیه شدهاند! و یا اصلاً این برنامههای ورزشی برای تبعیدیهاست یا برای مردم داخل ایران؟ واقعیت این است که موجودیت ما تبعیدیها در خارج از کشور، گویای ظلم و جنایتی است که در ایران جاریست. پس زندگی ما در تبعید، با سیاست گره خورده است. مردم ایران زیر فشارند، زیر ظلم و ستمی هستند که این رژیم بر سرشان خراب کرده است! طبیعی است که در ورزش هم یکسری برنامهها و سیاستهای ضد انسانی و امنیتی وجود دارد که نمیتوان از کنار آن به راحتی گذشت. فوتبال یکی از ورزشهای پولساز و فراگیر است. طرفداران فوتبال از همهی قشرها هستند از پولدار گرفته تا فقیر، دانشجو، بسیجی و پاسدار….. در واقع تنها محیطی است که کنترلاش برای حکومتگران سیاه ایران، مشکل آفرین است برای همین پاسداران و امنیتی ها را به سمت محیطهای ورزشی کیش دادهاند. حتماً یادتان هست چند سال پیش ادواردو گالیانو کتاب مافیای ورزش را نوشت و نشان داد چطور مافیا در این ورزش نفوذ کرده است. حال سئوال من این است: شما به عنوان مفسر و برنامهساز ورزشی چه رسالتی در این تبعید برای خود قائل هستید؟ برملا کردن خرابیهای مافیای سیاسی در ورزش ایران و یا نتیجهی برد و باخت تیمهای باشگاهی؟ که خود جمهوری اسلامی به خوبی اینها را نشان میدهد!؟ آیا فکر نمیکنید کار مفسرینی که در رسانههای تبعید هستند، نقد و بررسی و افشای این مافیای سیاسی در ورزش است؟
وارث: اولاً صد در صد با شما موافقم. اما کاش شما برنامههای مرا دیده بودید. چون همین شجره به من میگوید تو چرا فوتبال نشان نمیدهی؟ من نمیخواهم از خودم تعریف کرده باشم اما جهت برنامهی من با همهی برنامههایی که شما میبینید متفاوت است. خوب و بدش را کار ندارم. جهتش متفاوت است. این را خود آقای ذهاب و دیگران اعتقاد دارند. من تأثیر آن را در ایران دارم حس میکنم. در این دنیا همه پدیدهها با هم ارتباط دارند. اصلاً من تعیین نمیکنم که ورزش با سیاست ارتباط دارد یا نه. همهی این پدیدهها با هم ارتباط دارند و با هم گره خوردهاند. به گواهی سایت من و یا به گواهی بیش از ۵۰۰ کلیپی که در یوتوب است این را میگویم. من دو سمتگیری برای برنامه خودم تعیین کردهام: یکی این که در عکسالعمل نسبت به آنچه در ایران انجام میشود نباشد. یعنی این که مثلاً اتفاقی در ایران میافتد اینها همه خوراکی برای برنامههایشان دارند. حالا نمیخواهم بگویم همهشان چون فتوای غلطی است. از دوستی میپرسیدم در خرداد ماه انتخابات است چه کار دارید میکنید؟ میخواهید کاری بکنید یا این که پنج روز مانده به انتخابات بگویید این شورای نگهبان هم که فلان است و … چون درس تلویزیون خواندهام من به تولید اعتقاد دارم. یکی از اشکالات این است که بودجه نیست، ولی کار هم نمیکنند. من برای یک ساعت و نیم برنامه، اغراق نیست، یک هفته کار میکنم. این آقای شجره شاهد من است. من روزی ده ساعت اینجا مونتاژ میکنم. خیلی کار میکنم. اما جواب سئوال شما. من آدمهایی که برایم مهماند که برنامههای مرا ببینند جوانهای داخل ایران هستند. حالا چرا اینها برای من مهماند؟ رسانههای جمعی جمهوری اسلامی به اینها یک خوراک میدهند. یک خوراک کنترل شده. بعضاً این خوراک را هم دوست دارند. مثلاً برنامهی «نود» در ایران بینندهی زیادی دارد. سادهلوحانه است اگر بخواهیم فکر کنیم که این برنامه چیزی اساسی به اینها میدهد. اگر به برنامههای مجازی هم بروید در این باره دائم حرف است. حال چقدر موفق بودهایم یا نه نمیدانم اما نیتمان این است که جادهای شفافتر به جوان ایرانی نشان بدهیم. راه صحیح را از دید خودمان به او نشان بدهیم تا او قدرت تمیز دادن بیشتری پیدا کند تا همان برنامهی نود را که به او نشان میدهند شاید ما هم همان را بگوییم اما کاملاً از زاویه دید دیگری یا از زاویه دید دومی نشان بدهیم. این نباشد که همه چیز از یک زاویه به جوان ایرانی داده شود. شما حتماً این را قبول دارید.
من یکی دو باری که قبلا به ایران میرفتم از تهران زنگ میزدم و میپرسیدم چه خبر؟ این که آنجا خبر گرفتن خیلی سخت است واقعیت است. اینترنت آنجا با این جا هیچ ربطی ندارد. یک ایمیل میخواهید باز کنید خسته میشوید و میگویید ولش کن. در نتیجه شاید برایم خیلی سخت بوده با این وضع اقتصادی اینجا با وضع مالی که نه بیمه داریم و نه امکانات زیاد، اما با این حال احساس میکنم این ماهواره تنها جایی است که علیرغم پارازیتها – نمیتوانند همه جای ایران را پارازیت بیندازند- اما تنها پُل و مهمترین پُل ارتباطی همین ماهواره است.
آرش: آیا به همین دلیلی که خود شما میگویید، نباید نوع برنامهها با برنامههای ایران متفاوت باشد؟
وارث: به همین دلیل با دوستانی که مشورت میکنم دو سه روز میتوان کار کرد اما بعد از سه چهار بار میگویند یک پولی به ما بده. مثل مجله آرش که اگر شما باشید این مجله در میآید و اگر نباشد این مجله در نمیآید. برنامه ما هم همین طور است.دادن یک خوراکی به آن شنونده و بینندهای که در ایران است که لااقل یک بار دیگر فکر کند.
آرش: نیتها همه خوب! ولی زمانی که ما در تبعید موضوع و مسئلهای را نقد و بررسی میکنیم و یا تحلیلی را ارائه میدهیم، باید توجه داشته باشیم که سمت و سوی این نقد و بررسی و تحلیل ما چه کسانی را هدف قرار داده است!؟ به نظر شما اگر زاویهی نقد و بررسی و تحلیل مشکلات ورزشی که در رسانههای حکومتی مطرح میشود با آنچه که در رسانههای تبعیدی مطرح میشود، همسویی داشته باشد، آیا تنها داشتن نیت خوب برای قضاوت دربارهی برنامهسازان تبعیدی، کافیست؟
وارث: صحبتتان را گرفتم. چون نکتهی خوبی را گفتید. الان فهمیدم که منظور شما چیست. کاملاً با شما موافقم. مثال مسابقه ایران و اسراییل. ده گزارشگر مختلف بخواهند این را گزارش کنند. یکی میتواند این طور گزارش کند که فلانی شوت زد، فلانی توپ را داد به آن یکی و … دیگری میتواند بگوید این اسراییل کشوری است که در دهه ۴۰ میلادی از سازمان ملل حقانیت گرفته، اینهایی هستند که فلسطینیها را بیرون کردند، اینها همانهایی هستند که بمبهای اتمی دارند. یا در مورد تیم ایران بگوید اینها همانهایی هستند که زنها را در استادیومها راه نمیدهند. در انتخاباتشان ندا آقا سلطان کشته شد. چون مسابقه که همان است. من فکر میکنم در برنامه ما خیلی چیزها میگوییم که هرگز جمهوری اسلامی نزدیکاش هم نمیرود. هر کلیپی انتخاب کنید اگر مطلبی داشت که شما گفتید من این را در ایران هم شنیده بودم من حرفم را پس میگیرم. چون امکان ندارد که حتا در یک کلیپ ۵ دقیقهایهم پیغامی ندهم. چون معنیای برای من ندارد. من همهچیز را مینویسم. در ایران کسی که رئیس سوخت است به نام آقای رویانیان میشود رئیس باشگاه پرسپولیس. همه تیمها ده میلیارد خرج میکنند ایشان میآید سی میلیارد خرج میکند. بهتر از آقای رویانیان کی؟ هشت تا بازیکن تیم ملی آورده پرسپولیس! مربی را هم رفته با خوزه مانوئل از پرتقال قرارداد بسته! اما تماشاچی او را هو نکرده چون میگفته من دیگر چه کار کنم؟ در برنامه نود هم او را دعوت میکنند. چیزهایی هم متقابلاً به هم میپرانند. اما ما با این موضوع این طور برخورد نمیکنیم. ما اصلاً میگوییم این آقای سردار برای چه در فوتبال است و این پول برای چه دست این آقاست؟ اینها اصلاً دارند فوتبال را نابود میکنند. بی آنکه برایش زیرساخت درست کنند. ما یک سری حرفهای کلیدی در این برنامهها داریم که ممکن است کوچک هم باشند ولی مهماند. مثلاً در همه برنامهها به این اشاره میکنیم که چرا خانمها نمیتوانند به استادیومها بیایند؟ ممکن است چیزی ساده و تکراری به نظر بیاید اما در دلِ آن سخن بسیار است.
آرش: من اینها را دیدهام. شما به حق میپرسید چرا خانمها را در استادیومها راه نمیدهید؟ اما در جمهوری اسلامی در این باره فیلم ساختهاند. فیلم آفساید را ساختهاند. و مردم هم در خانههایشان این فیلم را با این که ممنوع کردهاند دیدهاند. دیگر از فیلم آفساید قشنگتر چه کار میخواهید بکنید؟ یکی از هنرهای جمهوری اسلامی این است که همه چیز را بیمحتوا میکند. باید کار کرد و به همان سئوالات، محتوای جدیدی داد. در مورد سرداران همه دارند میگویند. برنامه ورزشی نود در تهران هم دارد میگوید. همه میگویند اینها دارند پول میآورند در ورزش! اما ندیدهام کسی بگوید این پول نفت و پول چپاول شده این مردم غارت شده است که توسط سپاه و امنیتیها و آقازادهها دارند تحویل باشگاهها میدهند چرا؟ یک موقع است که شما واقعه و خبری را میگویید و بعد با نگاه یک تبعیدی به تفسیر و تحلیل این واقعه میپردازید، در حالی که در داخل همین واقعه و خبر را میدهند ولی با نگاه یک حکومتی به تفسیر و تحلیل آن میپردازند. این دو نوع برخورد و دو نوع معنی و دو نوع تأثیر هم دارد و با هم بسیار متفاوت هستند. در واقع مشکل ما تبعیدیها فلان مربی و فلان کس و بازیکن و داوری و پخش بازی پرسپولیس و تاج نیست. مشکل مدیریت کلانِ جامعه است. وظیفه برنامههای ورزشی رسانههای تبعیدی نقد و بررسی طرح و برنامهها و مدیریت این حکومت در عرصه ورزش است.
آرش: باید از یهودیان متعهد یاد بگیریم. ببینید چگونه به درستی از هر لحظه مناسب برای افشای جنایات فاشیسم استفاده میکنند. چرا نباید از آنها یاد بگیریم. حبیب خبیری، بازیکن تیم ملی فوتبال کشورمان را آدمکشان جمهوری اسلامی اعدام کردهاند. تعداد زیادی از ورزشکاران رشتههای دیگر در قتلعام بزرگ تابستان ۶۷ اعدام شدند و یا پس از سالها در زندانهای جمهوری اسلامی، آزاد و پس از چند سال در اثر شکنجههای طاقتفرسای دوران زندان، مردهاند. برای نمونهایرج امیدوار بازیکن خوشفکر تیم فوتبال بانک ملی و مسعود طاعتی بازیکن بسکتبال تیم ملی ایران. آیا برای تکرار نشدن زنجیره جنایت در جمهوری اسلامی، چرا نباید مرتب و به مناسبتهای مختلف از خبیری ها و ایرج امیدوارها و مسعودها… نگفت؟ چرا نمیخواهیم نسل جوانِ ورزش دوست ما در خارج از کشور با ورزشکارانی که در راه آزادی و عدالت اجتماعی در کنار مردمشان ایستادند، آشنا شوند؟ به نظر شما چه کسی از این افشاگری رسانههای ورزش در خارج از کشور، صدمه خواهد دید؟ آیا جز مسئولین حکومت سیاه که همه خواهان سرنگونیاش هستند؟ حبیب خبیری که جمهوری اسلامی گرفته، اعدام کرده، بازیکن تیم ملی ایران بوده، میتوانی حسن نایبآقا را بیاوری روی خط، البته به عنوان مثال میگویم، یک چپ بیاوری، یک مجاهد بیاوری، یک سلطنتطلب بیاوری. تا مثلا حسن نایبآقا این وقایع را بگوید. نرویم فقط بگوییم چند چند شد. بعد این سئوال پیش میآید که چطور شده که جوانهایمان و نه فقط جوانهایمان حتا بزرگترها در لوسآنجلس ساعت سه صبح بلند میشوند که لیگ فوتبال ایران را ببینند؟ این ناشی از یک سیستم تبلیغاتی است. این جهان تبلیغات را جمهوری اسلامی هم یاد گرفته است. متأسفانه چون در تبعید تخصص نبوده از آقای شجره گرفته تا بقیه چون تخصص در کار نیست مخالفتهای اینها به نفع جمهوری اسلامی تمام می شود. این آن جوهره است.
وارث: خیلی خوب اشاره کردید. کاش شما یک نشستی میگذاشتید. واقعاً آفرین به شما. دوم این که چرا نیایید در میدان. بگذار خلاصه کنم. ببین جمهوری اسلامی قبح یک سری چیزها را ریخته. زن در استادیوم نیامدن قبحی ندارد، اینها حتا قبح آدمکشی را ریختهاند. شما دیدهاید در تلویزیونی که سیاسی هم هست دیدهاید کسی بیاید بگوید تسلیت میگویم. اصلا این مورد را شاید نشنیده باشید. من با این حرف شما کاملا موافقم. اما میگویند در تلویزیون باید قادر باشی طرف را بنشانی پای تلویزیون. چون یک دکمه دستش هست اگر نپسندد قطع میکند. دیروز آقای فیلابی مهمان من بود. به خود فیلابی گفتم. به گونهای شروع کنیم که بینندگان مختلف، حتا کسانی که فیلابی را دوست ندارند همان موقع خاموش نکنند. بعد لابلایش عکس خبیری را نشان میدهیم و از او حرف میزنیم. ما در برنامه حسن را گفتیم، عباس را گفتیم اما گفتم آقای فیلابی شعار ندهیم، اما همه حرفهایت را بزن. تا آنجایی که به حرفهایت گوش بدهند تو باید با تماشاچی طوری برقرار بشوی که او تو را دوست و برادر خود قلمداد بکند و به حرفهای تو گوش بدهد. این است که من در بخشی از برنامههایم مجبورم از آقای رویانیان از همان دیدگاه که نود هم از آن حرف زده حرف بزنم. چون این آن زبانی است که جوان ایرانی آن را بهتر میفهمد. اما اگر مرا باور کرد برنامه دیروز مرا باور میکند.
آرش: من هم مثل خیلیها با آن که ایران نمیروم، کمی از ایران خبر دارم! واقعیت این است که نه تنها برنامه ورزشی حتا برنامههای سیاسیِ رادیو تلویزیون لسآنجلس در ایران برد ندارد. واقعیت این است که هیچ یک از این تلویزیونها حرفهای نبوده و نیستند. تنها کانالهای وی او ای و بی بی سی، دو رسانهی حرفهای هستند که سازمانهای دولتی امریکا و انگلیس را پشت خود دارند. بنابراین نباید رسانههای لسآنجلسی با احتیاطِ بیمورد سیاستی را پیشه کنند که سودش به جیب ملایان برود.
وارث: برخی از اینها شغلشان شده. بعضی وقتها بهشان میگویم فرض کنید ایران آزاد شود، چه کار میکنید؟ میگویند فکر نمیکنیم برگردیم. اما من اولین بلیط را میگیرم میروم. چرا کسی اسپنسر برنامهی من نمیشود؟ برای این که ما به قول شجره که میگوید: تو حقیقت را میگویی. من هم میتوانم سرود شاهنشاهی بگذارم. یا میتوانم بگویم مصدق فلان و فلان! اما من سعی میکنم مستقل باشم. اما این نکتهای که در دقایق اخیر گفتید صد در صد با شما موافقم اما جوابش را ندارم. کمک میخواهد.کار در برنامهی تلویزیونی به اندازه کافی زیاد است. وقتی میآیم برای اجرای برنامه، نعشم میآید اینجا. همان فوتبال بیاهمیت را باید کپی کنی، به استاندارد اینجا در بیاوری و خود این میشود سه چهار ساعت کار. اما این را میپذیرم که فکری را که داشتهام نتوانستم پیاده کنم. این را قبول میکنم.
آرش: اگر این نظر را قبول دارید به نظر شما چکار میشود کرد تا رسانههای بیرون از کشور بیشتر به کسانی تعلق داشته باشد یا حرف کسانی پخش شود که مثل بسیاری از مردم خواهان سرنگونی این حکومت هستند.
وارث: جوابش بسیار ساده است. این کار تک نفره، دو نفر و سه نفر نیست. دیدهاید یک برنامه سادهای اسم پنجاه نفر رویش نوشته میشود. شما اگر نوشتهات را کسی نگاه کند مطلبی که شما مینویسید خیلی بهتر است از مطلبی که خودتان مینویسید. اگر از من بپرسید چه کار احتیاج داری؟ میگویم یک نفر را برای من بگیر که برایم ادیت کند. یک میکروفون نو احتیاج دارم چون دیروز در برنامهام با فیلابی پنجاه دفعه صدایم قطع شده. یکی را بگویید هفتهای پنج دقیقه برای من مطلب بفرستد. نمیخواهم زحمت دیگری بکشد. باید به این و آن التماس کنم که دو تا عکس برایم بفرستند. آرشیو نداریم. تنها دلخوشیام این است که صاحب اینجا ایرانی است و اتفاق نیفتاده که به من بگوید چرا این را گفتید یا نگفتید.
این تبعیدیهایی که شما میگویید هیچ کاری نمیکنند. کمک فقط پول نیست. اگر یک عکس، یک نکته برایم بفرستند برای من کمک است.
آرش: من وقتی میبینم هشتاد درصد ایرانیهای خارج کشور در حال گرفتن بلیط و رفتن به ایران هستند به نظر من برنامه اجر کردن برای اینها فایدهای ندارد. تبعیدیهایی که دنبال کمک کردن برای سرنگونی رژیم هستند در مقابل نیروهای دیگر، کم هستند. ما اندکیم و زیاد نیستیم در نتیجه ایدههای بزرگ را نباید در سر پروراند. کمترینش زبان ماست که میتوان برای تحلیل و افشای جنایات و برنامههای رژیم، از کسانی که تبعیدی هستند کمک گرفت. و اگر توان نداریم نکنیم.
وارث: هفتهای پنج دقیقه هم کسی برای من مطلب تهیه نمیکند. از رسانههای لوسآنجلس خیلی شنیده بودم، ولی باورم نمیشود! در این مدتی که به اینجا آمدهام خیلی چیزها دیده و شنیدهام.
*