فهرست عناوین مطلب
گارنیک مهرابیان
گارنیک مهرابیان یکی از زحمتکشترین و قدیمیترین بازیکنان و مربیان تیم آرارات تهران بود. او مورد احترام جامعه ی ارامنه ی ایران بود، فوتبالیستهایی مانند کارو حق وردیان، آندرانیک اسکندریان، آرشاویر ملکیان و… خود را مدیون گارنیک میدانند. گارنیک خود از بازیکنان تیم تهران و تیم ملی ایران و از مربیان فوتبالی بود که بازیکنان خوب و آینده دار – خصوصاً بازیکنان ارامنه – را در محلات انتخاب میکرد و با تعلیم و آمادهسازی، آنان را برای بازی به تیم آرارات تهران تحویل می . داد در دیداری که در شهر گلندن کالیفرنیای امریکا با او داشتم، خواهش کردم برای آشنایی بیشتر نسل جوان فوتبال ایران، کمی از خود و سابقه ی کار خود را برای ما بازگو کند. آن چه در زیر میخوانید حاصل این دیدار است.
گارنیک مهرابیان: من در سال ۱۹۳۷ مصادف با ۱۳۱۶ در خانوادهای متوسط به دنیا آمدم. پدرم در تهران، یک مغازه کوچک داشت و طبق معمول ارامنه، پیاله فروشی میکرد. این طور میگفتند یعنی عرق میفروخت. خیلی قدیم بود. من از بچگی در فیشرآباد زندگی میکردم. ما پنج جوان ارمنی بودیم که همیشه با هم بودیم. البته دوستهای مسلمان هم داشتیم. از ما پنج نفر چهار نفرمان ورزشکار شدیم. شاید به خاطر آن که محل باشگاه تاج یا دوچرخه سواران سابق، آن موقع در خیابان ایرانشهر قرار داشت. ما آن موقع خیلی کوچک بودیم و بازیهای محلی داشتیم. میرفتیم بازی میکردیم، کتک میخوردیم. هشت نفر بودیم. پنج ارمنی و سه مسلمان. بعد یواش یواش علاقه پیدا کردیم که فوتبال بازی کنیم.
انتهای باشگاه دوچرخهسواران، یک قطعه زمین بود. خدا بیامرزد علی داناییفر را که مربی اول من بود. از او چیزهای فراوانی یاد گرفتم. علی آقا همیشه تکه کلاماش «بچه» بود. به بیشتر ما میگفت: «بچه». این تکه کلام علیآقا رو من هم اثر گذاشته بود و با این که اکثر شاگردانم مثلِ کارو و آرشاویر و اسکندریان بزرگ شده بودند، باز من به همه میگفتم، بچه. وقتی تیمسار خاتم کاپیتان تیم دوچرخه سواران تاج بود و من هم علاقه داشتم و خانهام نزدیک بود از من خواهش کرده بودند و پول اتوبوسم را هم میدادند که این توپها را با خودم ببرم. اتوبوس تا دم امجدیه نمی رفت، یک پانصد متری را هم پیاده میرفتم. در راه هم با آنها بازی میکردم. خاتم خیلی چشماش بازی مرا گرفته بود. به علی آقا داناییفر میگفت: این بچه خیلی کوچک است اگر میگذاشتی با ما بازی کند خوب بود. به هر حال ما آن زمین را پاک کردیم. خواست علیآقا بود. او به ما گفت که این زمین اینجا افتاده، بچهها بیایید پاک کنید و بازیهای دوستانه با هم بکنید. ما به دلیل فشاری که رویمان بود بازیمان خوب شد. شما میدانید که در زمین کوچک رفت و آمد زیاد میشود. من پدرم موافق ورزش و فوتبال نبود و دائم میگفت بیا درس بخوان. متأسفانه من دوازده سالم که بود و ششم ابتدایی بودم پدرم فوت کرد. زندگی من خیلی تغییر کرد. خوشبختانه، البته الان این طور فکر میکنم. پدرم دوبار ازدواج کرده بود و نامادری ام با من زیاد سازگاری نمیکرد. چون متمایل به فوتبال شدم از مدرسه که میآمدم کتابهایم را میگذاشتم و میرفتم باشگاه و در آن زمین خاکی بازی میکردیم. بعد علی آقا خیلی محبت داشت. خیلی چیزها به ما یاد داد. میگفت سعی کن در زمین خودت باشی. نگاه نکن ببینی دیگران چه کار میکنند. سعی کن ببینی تو چه کار میتوانی بکنی. خیلی درس های خوبی به ما داد.
من بازی را از تیم دوچرخه سواران شروع کردم که بعداً تاج شد. خوب خاطرم هست که از آن پنج شش نفر که با هم بودیم من و بازیک غازاریان به فوتبال آمدیم ولی در بین راه یک روز بازیک به من گفت: می خواهم بروم بوکسور بشوم. من هم گفتم خیلی خوب و چون خیلی با هم نزدیک بودیم من گفتم من هم با تو میآیم. رفتیم آقای پطروس نظربیگیان مربی بود. گفتیم میخواهیم بوکس بازی کنیم. دستکشها را به ما داد و گفت کمی بازی کنید. آن طرف مقابلمان یادم نیست چه کسی بود اما بعد از این که چند تا مشت توی صورت من زد اشک از چشمم روان شد و دماغم پر خون. گفتم آقا پطروسیان من نمیخواهم بوکسور بشوم. اما، بازیک ماند و قهرمان بوکس شد و به بازیهای المپیک رفت. من هم مسیر زندگی ام عوض شد و صد در صد به دنبال فوتبال بودم. به قدری کنترل توپ و بازیام خوب بود که هر بار مهمان می آمد -دفتر باشگاه جلوی در بود – آقای جلالی که دفتردار بود مرا صدا میکرد و معرفی میکرد که این بازیکن آیندهی ماست.
من مسیرم را با علیآقا طی کردم. یواش یواش و پله به پله از نوجوانان به جوانان آمدم و در هفده سالگی وارد تیم تاج شدم. تا آن موقع هم علی آقا مربی تیم تاج بود. خیلی خوب یادم هست که در همان هفده سالگی مربی خارجی آمده بود برای بازیهای تیم ملی، مرا هم دعوت کرده بود. رفتم برای تمرینهای تیم ملی، از قضا چون کنترل توپم خوب بود، آن موقعها بچه ها تکنیکشان خیلی ضعیف بود. بازی من خودش را نشان داد. من میتوانستم همه ی پستها را بازی کنم. مربی خارجی من و جدیکار را برای اولین بار دعوت کرده بود به تیم ملی برای بازیهای آسیایی هندوستان. رفتیم اندازههای لباسمان را هم گرفتیم. اما ۴۸ ساعت مانده به پرواز، دو بازیکن که نامشان را نمیبرم چون من دوست ندارم نام کسی را ببرم – در ضمن فکر نمیکنم آن ها مقصر بودند – از نظر من تیمسار خسروانی مقصر بود. این دو بازیکن از تیم شاهین خط خورده بودند و میآیند به آقای خسروانی میگویند اگر این بازیها را برویم بعد از برگشت میآییم تیم تاج. متأسفانه تیمسار هم قبول کرده بود. یک ارمنی بود که مترجم فدراسیون آن موقع بود. یادم می آید بعدازظهر بود و جلوی باشگاه ایستاده بودیم و خیلی خوشحال بودیم که در سن هفده سالگی انتخاب شدهایم که برویم برای بازیهای آسیایی. دیدم این مترجم فدراسیون که همیشه میآمد باشگاه تاج، قیافه اش کمی گرفته است. به من گفت: گارنیک حوصله داری؟ یک خبر برایت دارم. گفتم چه خبری؟ خوب است یا بد؟ گفت: بد. چیزی که در زندگی ام اصلاً فکرش را نمیکردم. گفت: آقای خسروانی – آن موقع تیمسار مکری رییس فدراسیون بود که با هم رابطه داشتند – قبول کرده و اسم تو و جدیکار را خط زده و موافقت کرده که آن دو نفر را برای بازی ها ببرند. ما آن موقع خیلی ناراحت شدیم. ولی تصمیم گرفتیم که به خاطر این مسئله باشگاه عوض نکنیم. تیم ملی رفت و مساوی کردند و برگشتند. در موقع برگشت این دو نفر را طبق توافقی که کرده بودند نشاندند روی دوششان. نفری یک ساعت هم بهشان هدیه دادند. این بدترین خاطره ی من در فوتبال بود. چون میدانید که در هفده سالگی موقعیتی که برای آدم پیش میآید دنیای دیگری است. در هر صورت من فوتبال را در تیم تاج ادامه دادم. سال بعد قهرمان باشگاههای تهران شدیم و به اصفهان رفتیم. آن موقع شهرستان ها میآمدند با هم بازی میکردند و قهرمان ایران معلوم میشد. تیم ما قهرمان ایران شد. البته بازیکنهای خوبی داشتیم که از من بزرگتر بودند. دو سه سالی با من فرق داشتند: پرویز کوزهکنانی، نادر افشار، جدیکار، عارف قلیزاده، حسنبیگی و محمود بیاتی در تیم ما بودند. در هر حال همیشه ته دلم این مسئله برایم ناراحتی ایجاد میکرد و فکر میکردم چرا این حق را از من گرفتند؟ بعد آقای فکری مربی تیم ملی شد. مرا برای بازیهای دیگری دعوت کردند. من در کارخانه ی کانادادرای شروع به کار کردم که صاحبش ارمنی بود. یک روز صاحب کارخانه به من گفت که تیم آرارات به زحمت از دسته ی دو به دسته ی یک آمده ولی تیمش خیلی ضعیف است. بازیکنهایش پیر هستند. بیایید بروید تیم را درست کنید. من به باشگاه آرارآت رفتم. پشیمان نیستم. دوست داشتم یک روزی مربی بشوم و این مسئله خیلی به من کمک کرد.
به صاحب کارخانه احترام میگذاشتم و به من قول دادند که به تیم کمک کنند. رفتم و شروع کردم از تیمهای مختلف بازیکنهای ارامنه را جمع کردم. خوشبختانه موقعی که در تیم تاج بودم همیشه بازیکن های ارمنی خیلی داشتیم. انگار همه ی ارامنه اول میآمدند به سمت فوتبال. به هر حال ما آن تیم را از باشگاهها جمع کردیم. سال اول ۱۴ بازیکن داشتیم. بیشتر از این نداشتیم. در رقابتهای باشگاههای دسته یک بین پانزده تیم ششم شدیم. بعد فکر کردم این طور که نمیشود، باید بازیکن یا بسازیم یا پیدا کنیم. اجازه هم نداشتیم غیر از ارمنی کس دیگری را بگیریم. پولی هم نداشتیم. ولی عشق بود. عاشق فوتبال بودیم. شاهین حقوردیان – برادر بزرگ کارو – یکی از افرادی بود که به کمک او، توانستم کارهای زیادی برای ارامنه انجام بدهم. به شاهین گفتم برویم نارمک و مجیدیه – ارامنه در این محلات زیاد بودند – آنجا در زمینهای خاکی بازی بگذاریم و ببینیم اگر بازیکنی پیدا کردیم بیاوریم آرارات، تا حداقل هیجده بازیکن داشته باشیم. ما این کار را شروع کردیم و واقعاً خیلی هم موفق شدیم. خیلی بازیکن های خوبی پیدا کردیم که از این محلات آوردیم. تیم در سال بعد ۲۲ بازیکن داشت. من بازیکنهای خوبی را تربیت کردهام اگر اسم ببرم خیلی زیاد میشوند ولی کارو حقوردیان، آندرانیک اسکندریان، آرشاویر ملکی جزء آن ها بودند.
آرشاویر یک داستان کوتاهی دارد که برایتان میگویم. یک روز داشتم با اتوبوس میرفتم مجیدیه که اتوبوس از میدان عشرت آباد رد میشد. تابلوی باشگاه شبدیز را دیدم. در ایستگاه بعدی پیاده شدم. بعدازظهر بود. گفتم ببینم چه خبر است. چون خودم تمرین نداشتم وقت داشتم. دیدم چند تا جوان دارند توپ میزنند به دیوار. مدیر باشگاه هم دوست من بود. دوست نزدیکم بود. بعد دیدم جوانی نازک اندام دارد آنجا توپ میزند و از صدای توپ فهمیدم بازیکن بدی نیست. یواشکی صدایش کردم. گفتم آرشاویر دوست داری بیایی آرارات. گفت: آره و من او را بردم. دوستم خیلی شکایتها کرد ولی من گفتم این اونجا از بین میرود، در آن آسفالت و … او را آوردم و بعد از چند ماه در مقابل پاس گذاشتم توی زمین. خودتان میدانید که پاس هم بازیکنهای قلدری داشت. ما دو سه تا گل خوردیم اما آرشاویر از بیست متری یک شوت قوی زد به طاق دروازه. از آن روز فهمیدم که یک سنتر فوروارد هم پیدا کردهایم. بعد از آن کارو حق وردیان را دارم. دو تا برادرهای ماییس و آریس که ماییس موفقتر بود. ماییس به تیم ملی هم رفت. باغدیک عابدیان را داشتم که به نظر من برای فوتبال ایران یک حسن نظری دوم بود. بک راست خوبی بود. بعد از آن دوره ی مربیگری فیفا در ایران را دیدم و کار با آقای آتابای، رئیس فدراسیون فوتبال.
آرش: من فکر میکنم که شما یک د وره در پولاد بودید آیا این قبل از این دوران است یا بعد از این؟
گارنیک: قبل از اینهاست. خب با آرارات کار کردم. بعد از شش هفت سال قرار شد ماهی پانصد- ششصد تومان برای رفت و آمدم به من بدهند که این هم عقب افتاد تا این که خسته شدم و استعفا دادم. آقای شاهین برادر کارو یقه ی من را گرفت که بیا یک تیم جوان درست کنیم. گفتم باشد تیم جوان درست کنیم اما با چه اسمی برویم شرکت کنیم. رفتیم پولاد را پیدا کردیم. رییس باشگاه صاحب زمین و تشکیلات بود و مرد خوبی بود و گفت که من به تو خیلی اطمینان دارم، هر کاری میخواهی بکن. گفتم باشه اما یک کمکی، یک پیراهنی و…… آدمی ثروتمندی نبود اما طبع بلندی داشت و عشق به ورزش. زورخانهای هم داشت. با شاهین آمدیم دوباره بچهها را از محلات برای پولاد جمع کردن. دیگر کارو در پولاد نبود. آندرانیک اسکندریان را یک روز برادرش آورد و گفت این خیلی خوب بازی میکند.
من او را نگاه کردم دیدم در زمین بسکتبال پولاد چه جهشهایی میکند، چه سعیای میکند، چپ، راست، خیلی چشمام او را گرفت. یکی دو سالی با این بچهها کار کردیم و یک بار هم آمدیم فینال در مقابل آرارات. گیر کرده بودیم! نمیدانستیم باید از آنها ببریم یا نه؟ بعد به ارامنه چه بگوییم؟ بعد آمدیم و گفتیم بازی است دیگر. خوشبختانه باختیم. یک ماه که گذشت به شاهین گفتم تو که از جیبت خرج میکنی و من هم همینطور و برای عشق و علاقهمان است. جلسه فوتبال را در خانهی من میگذاشتیم. این خانمِ من هم بیچاره هی ساندویچ درست میکرد و شده بود طرفدار فوتبال. گفتم بیا این بچهها حیف هستند و این کارها پول می خواهد و ما نداریم. یک روز بچهها را جمع کردم و گفتم به نظر من تیمتان را بردارید و بروید به تیم آرارات. آن موقع امیر آصفی مربی تیم آرارات بود. حالا که اسم امیر آصفی آمد لازم است یک یادآوری بکنم که من از امیر یک استفاده خیلی بزرگی بردم. کار که میکردم حرفهای فکر نمیکردم چون حرفهای نبودم. مربی بودم اما بازی هم میکردم. از مربیگری هم چیزی نمیدانستم.
امیر آصفی را در فدراسیون دیدم. آمد مرا بغل کرد و بوسید و گفت من رفتم با باشگاه آرارات قرارداد بستم. پرسیدم چه قراردادی؟ گفت: شش هزار تومن. او را ماچ کردم. گفت چرا مرا ماچ کردی؟ گفتم من هم ارزش خودم را فهمیدم. الان دارم میبینم پنج شش هزار تومن باید حقوقم باشد نه این که پانصد تومن و آن را هم نداده باشند. بعد امیر گفت: جداً این طوری است. بعد دیدهبان مرا صدا کرد و گفت اگر مربی تیمات نیستی بیا با تیم ملی کار کن. دستیار بشو که آن موقع آقای اوفارل به عنوان مربی آمده بود. رفتم با اوفارل. چون آن موقع قرار بود المپیک آسیایی در ایران برگزارشود. اوفارل مربی تیم ایران بود و من و مهاجرانی هم کمکش بودیم. آندرانیک اسکندریان آن موقع از آرارات رفته بود تاج. چون آرارات پول نمیداد اما تاج پول داشت. در ضمن با کارو نزدیک بودند و کارو بیشتر کارهایش را انجام داده بود. رفتم تیم ملی برای کمک به اوفارل و همراهی با مهاجرانی. در فینال قهرمان شدیم. آندرانیک اسکندریان انتخاب نشده بود. دیدم اوفارل دارد ناخنهایش را میجود. هر وقت ناراحت بود ناخنهایش را میجوید. من هم در آن موقع انگلیسیام خیلی خوب نبود! بالاخره پرسیدم، گفت برای بک راست خیلی ناراحتام چون بهترین بازیکن آسیا در آن موقع گوش چپ عراق بود یعنی بهترین گل زن آسیا. خیلی ناراحتم و نمی دانم چه کار کنم. گفتم واالله من یک نفر را میشناسم اگر موافقت کنید. (این ها را که میگویم مال ۱۶ روز قبل از شروع بازیهاست.) بعد آندرانیک را معرفی کردم. دو سه نفر را هم مهاجرانی گفت. اوفارول گفت باید این ها را تست کنم. در آن زمان آندرانیک زن و بچهاش را برداشته بود و رفته بود شمال. به شاهین برادر کارو که خدا حفظش کند گفتم بپر آندرانیک را پیدا کن. بالاخره با تلفن و غیره او را پیدا کرد و آورد برای تست. وقتی تستش میکرد در آن زمان قرمز و سفید میپوشیدند. آندرانیک را گذاشته بودند بک چپ و پروین و حسن روشن را گذاشته بودند مقابلش. شما میفهمید که چه میگویم. دو بازیکن خوب را گذاشته بودند روبرویش. با او صحبت کردم و گفتم نگذار اینها رد بشوند چه پروین چه روشن. پروین ضربه ی اولش را که بزند دیگر تمام است و خلاصه از این حرفها. آن روز بهترین بازی را کرد. از این شش نفر که برای آزمایش آمده بودند اوفارل فقط آندرانیک را نگهداشت. ولی یک مسئله بود که آندرانیک از فرم خارج شده بود. چون رفته بود شمال و… او را دادند دست من که آمادهاش کنیم. ایران با تیم بحرین و با تیم های عربی بازی داشت که آنها را برد. من دائم به اوفارل و مهاجرانی میگفتم آندرانیک را هم بگذارید مقابل این تیم ها. اما او را هی نگه داشتند تا این که رسیدیم به فینال با عراق. باز اوفارل شروع کرد به خوردن ناخنهایش. گفتم چیه؟ چون در آن زمان یک بازیکن قشقایی
آمده بود در تیم ملی. بازیکن خوبی بود. تکنیک داشت ولی کند بود.
بازی ای که آندرانیک میکرد، پرشی که میکرد، چپ و راست میرفت، اینها همه خیلی بهتر بود. به هر جهت روز آخر به اوفارل گفتم درست است که من ارمنی هستم و او هم ارمنی ولی من به این خاطر نیست که سفارش میکنم اندرانیک را بگذارید. بالاخره او را جناح چپ گذاشت و آندرانیک هم یکی از بهترین بازی هایش را انجام داد. ده دقیقهی آخر بازی آندرانیک عضله مچ پایش گرفت. او را آوردیم بیرون و قشقایی رفت داخل زمین. نزدیک بود سه تا گل بخوریم که خدا کمکمان کرد. در هر صورت در این شرایط آندرانیک پیشرفت کرد.
آرش: با این توضیحهاتی که میدهی با بچههای تیم ملی و بخصوص ارامنه یک دورهای کارکردهای. خودت بعد از گذشت سالها در مورد این قضیه که بچههای ارامنه آمدهاند تیم آرارات و بعد رفتهاند به تیم ملی چه حسی داری؟
گارنیک: من اول یک توضیحی بدهم. من به کلاس فیفا در ایران رفتم. شصت نفر بودیم. آقای حبیبی اول شد و من دوم شدم. آن وقت من تیم نداشتم، آقای دیدهبان معاون فدراسیون فوتبال مرا به عنوان مربی به تیم ملی دعوت کرد. وقتی در اردو با بچههای تیم ملی کار کردم بچه های شیراز به من خیلی علاقمند شدند. رفتم شیراز شش ماه کار کردم ولی دیدم نمیشود. با باشگاه مشکل بود وگرنه بچههای خوبی بودند و بازیکنان خوبی داشتند. از آن طرف با تیم ملی که کار کردم بعد از اتمام بازی ها مرا به عنوان نماینده یا مربی فدراسیون فوتبال فرستادند تعلیم جوانان زیر بیست سال. تورنمنت جوانان داشتند. فنلاند بود، عربستان و یک کشور دیگر. پنج تیم هم از ایران آمده بود، خوزستان، تبریز، تهران و … آنجا داشتم بازیکن انتخاب میکردم که آقای دیدهبان به من زنگ زدند و از من یک مربی خواستند. گفتم جاوید آنجاست ببینید اگر موافق است و اگر دوست دارد برود. البته من نمیگویم برو. دوست دارم اینجا باشد ولی اگر شرایط اش خوب است برود. رفتم با مدیر عامل صحبت کنم. فکر میکنم یکی از عوامل بزرگ موفقیتهایی که با ماشینسازی داشتم مدیر عامل ماشین سازی بود که در آمریکا درس خوانده بود و با فوتبال آمریکا آشنا شده بود و با ورزش بزرگ شده بود. او از ورزش خیلی چیزها میدانست. به من گفت: گارنیک این تیم ماست و چیزی که از شما میخواهم این است که سه سال دیگر تیم خوبی داشته باشیم و بیشتر افرادش تبریزی باشند. با این شرایط قرارداد بستیم. تیم را برداشتم رفتم. آن موقع برای این که تیمی بیاید به جام تخت جمشید دستهها دو گروه بودند. یک گروه در جنوب و یک گروه از شمال و فینالیستهای این دو گروه میآمدند به جام تخت جمشید. ما هم همین کار را کردیم. ما افتادیم با مازندران. با هر شرایطی بود مازندران را بردیم. بعد آمدیم با کرمان افتادیم که تیم خیلی خوبی بود. بالاخره با دفاع و گردن کلفتی این تیم را بردیم. سال اول تیم را آوردیم لیگ تخت جمشید. من رفتم به مدیر عامل گفتم پاداشم را بدهید میخواهم بروم. گفت اگر این تیم برود در جام تخت جمشید از هر تیمی ۱۲-۱۰ گل میخورد من نمیتوانم با این تیم بروم در زمین. یک واقعیتی بود از هر یازده بازیکنی که میرفت توی زمین ۹ نفرشان بالای سی سال بودند. آن موقع چیزی نبود. بالاخره گفت من به تو کاغذ میدهم که اختیار تام داری، هر کاری میخواهی، هر خریدی که میخواهی انجام بده. آمدم تهران ۱۰ بازیکن بردم. از دستههای دو و سه. روی اینها کار کردم. نیم فصل اول، ما جزء سه تیم اول بودیم. چون شرایط آب و هوای تبریز و زمستانش خیلی سخت بود ما مجبور بودیم پشت سر هم بیرون بازی کنیم. مقرمان شده بود مشهد، تهران، آبادان. در نتیجه روحاً بچهها خسته میشدند. آن موقع حرفهای نبودند همه آماتور بودند. در هر صورت نتایج خوبی داشتم. تا این که انقلاب شد و همه چیز به هم خورد و قراردادمان هم آنجا ماند، ولی من خیلی خوشحالم چون وقتی بعد از ۱۸ سال برگشتم به ایران . رفته بودم یک بازی نگاه کنم که یک نفر در استادیوم شماره تلفن مرا گرفت و نگفت برای چه کسی میخواهد….. از تبریز یک نفر به من زنگ زد. عباس اسدزاده کاپیتان تیم بود. رفتم سه روز تبریز. واقعاً آن دو سه روز یکی از بهترین روزهای زندگیام بود؛ ایام ماه رمضان بود و بعد از افطار می آمدند در سالنها بازی میکردند. هر سالنی رفتم بازی را استاپ دادند از بلندگو اعلام کردند، قدردانی کردند. مردم تبریز هر کجا مرا دیدند میبوسیدند و چای میدادند. همه میگفتند آقای محرابیان ۱۵ سال بعد از شما، ما هنوز فوتبالیستهایی که شما تربیت کردید، داشتیم. آن نوجوانان شما رشد کردند و آمدند بالا. بازیکنانی که برای تیم ماشینسازی تبریز ساختم ۹ تای آنها برای تیم کولونی تبریز بازی . میکردند
آرش: به عنوان آخرین سئوال بگویید که فوتبال امروز ایران را چطور میبینید؟ در رابطه با روابط اجتماعی، فدراسیون و…. چه تفاوتهایی میبینید؟
گارنیک: من به یک مسئله ایمان دارم و همیشه هم میگویم ولی متاسفانه مثل این که زیاد انجام نمیشود. البته به عنوان مربی میگویم: ما باید به همه باشگاههایمان امکانات یکسان بدهیم. از زمانی که خودم فوتبال را شروع کردم تاج و پرسپولیس بودند. خیلی مشکل است یک تیم مثل پاس که ارتشیها را جمع میکرد یا دارایی امکاناتی نداشتند و همه امکانات مال تاج و پرسپولیس بود. حالا هم همان طور است. اسمش شده پیروزی و استقلال که همان تاج و پرسپولیس هستند. دو تا تیم اصفهانی هم آمده اند بالا که بد نیست. دو سال هم هست که تراکتورسازی دارد می آید بالا چون دارند پول خرج میکنند. همه تیمهای تبریزی از خودشان زمین دارند. امکانات دارند خیلی از باشگاهها برای بازیهای خودشان امکانات ندارند. امکاناتشان خیلی کم است. مثلا ما مربی از خارج میآوریم. چند میلیون قرارداد میبندیم. همه امکانات را در اختیارش میگذاریم. حالا اگر مربی مان ایرانی باشد زیاد به این موارد توجه نداریم. زیاد به حرفش ارزش نمیگذاریم. الان ما این مشکل مربی خارجی را داریم که دارند همه پول های ما را میبرند. چیزی به ما ندادند. من داشتم بازیهای هفته قبل را نگاه میکردم در سایت فوتبالیترین ها یک هایلایتهایی از بازیها نشان میدهند. نگاه میکنی میبینی آن تیمی که مربی ایرانی دارد بهتر بازی میکند. علت دارد که میتواند بهتر بازی کند. چون مربی ایرانی افکار بازیکنش را میفهمد. موقعیت بازیکنش را میشناسد. وضعیت فامیلی اینها را میداند. ولی مربی خارجی فقط میآید پولش را بگیرد و برود. مربی خارجی میگوید من باید بهترین زمین بازی را داشته باشم. برایش تهیه میکنند اما مربی ایرانی خودش را باید به این در و آن در بزند.
آرش: شما که این همه تجربه دارید و در خارج هم مربیگری کردهاید تفاوت فوتبال حرفهای و آماتور را در چه چیزی میبینید؟ من مثلا خودم احساس میکنم فوتبال ایران ظاهراً حرفهای شده اما فوتبال موقعی حرفه ای میشود که باشگاهها بتوانند با تماشاگران، با تبلیغات و اسپانسرهای قوی درآمدزایی داشته باشند. آیا در ایران این وضع وجود دارد؟ یا این که این پولها از جای دیگر میآید. این فوتبال را حرفهاتی میدانید؟
گارنیک: من اول بازیکنها را بگویم بعد باشگاهها را می گویم. بیشتر بازیکنهای ما، یعنی نود در صدشان حرفهای نیستند. یعنی فکرشان حرفهای نیست. رفتارشان حرفهای نیست. همه فکر میکنند هر کسی آمد قرارداد بست و پول گرفت حرفهای است. بازیکن حرفهای اروپایی را مقایسه کنید آیا ممکن است یک ساعت از تمرینش بزند یا برای باشگاهش مشکل به وجود بیاورد؟ چون شما میبینید بهترین بازیکنانشان را تنبیه میکنند. یعنی تنبیه مالی میکنند. در حالی که بازیکن حرفهای اروپا خودش فکر میکند چون قرارداد بسته است چرا بهترین بازیاش را برای باشگاهش انجام ندهد. چرا آنچه در قدرتش هست را انجام ندهد دیگر او کاری ندارد که مربی چه میگوید. اصلا به مسائل جنبی تیم نباید کاری داشته باشند. اینجا در مطبوعات میخوانم که مشکل بین مربی و بازیکن پیش آمده است. اینجا این طور نیست. ما هنوز بازیکنانمان حرفهای نیستند. به جز پنج نفری که در تیمهای خارجی بازی کردهاند. نمیدانم باشگاههای ایران امکاناتشان را از کجا تهیه میکنند؟ وقتی فدراسیون فوتبال آسیا آن ها را حرفهای میداند حرفهای هستند اما من فکر میکنم دولت به همه شان کمک می کند.
آرش: من فکر میکنم حرفهای به آن باشگاهی میگویند که خودش خرج خودش را درآورد. یعنی مستقل باشد و وابسته نباشد. باشگاه حرفهای وابسته به شرکتهای خصوصی است. شرکتهای خصوصی همان سیاستهایی که شما به درستی میگویید را پیاده میکنند چون میخواهند سود ببرند. در این صورت بازیکن با مربی نمیتواند دعوایش بشود و یا بازیکن نمیتواند اعتراض کند چرا مرا در بازی نگذاشتهاند یا غیره. فوقش این است که بازیکن میخواهد او را در لیست فروش بگذارند. اما واقعیت این است که به نظر من همانطور که شما به درستی گفتید هم بازیکن نگاه حرفهای ندارد و هم باشگاهها هنوز درکی از حرفهای بودن ندارند و از دید من این پول نفت دولت است که میآورند و میدهند به اینها و این مشکلات هم به وجود می . آید یک نکته هم برای من مهم است، شما که دورادور از این بازیکن ها شناخت دارید تفاوت این بازیکنها با قبلیها را چطور می بینید؟
گارنیک: من خیلی کم بازیهای ایران را دیدهام. جایی که زندگی می کنم ساتیلیت ندارم و کم نگاه میکنم اما فوتبال ما یک دورهی افتی را دارد نشان میدهد. یعنی به جایی رسیده که استاپ کرده. علتش را من چون دورم زیاد نمیدانم ولی فکر میکنم مسئله مادیات مقداری کارها را مشکل کرده است. البته خیلی شنیدم و در روزنامه خواندم که بازیکن با مربی اش درگیر است و یا یک بازیکن با یکی دیگر درگیری دارد. اینها نباید اجازه داشته باشند چون بازیکن حرفهای باید فکرش این باشد که این هفته من باید تمرینم را به خوبی انجام بدهم و بروم در زمین و جواب مردم را بدهم. در حالی که در ایران این طور نیست.
آرش: یعنی از لحاظ فکری حرفه . ای نیستند.
گارنیک: نه ما تیمهایمان پولی هستند. پول میگیرند دورادور ما میگوییم حرفهایاند اما حرفهای فکر نمیکنند، حرفهای رفتار نمیکنند، حرفهای تمرین نمیکنند. من فکر میکنم اینها همه با هم جمع شده و مشکل اساسی درست کرده است.
آرش: با تشکر از وقتی که در اختیار ما قراد دادید.