فهرست عناوین مطلب
مانوک خدابخشیان
آرش: ممنون از وقتی که برای این مصاحبه، در اختیار من گذاشتید.
جمهوری اسلامی ایران از فردای انقلاب با گرفتن قدرت سیاسی، سعی کرده است هر آنچه که از گذشته برای مردم ایران شادیآفرین بود، حذف کند. ورزش و محیط فوتبال یکی از مهمترین زمینههای شادی آفرین برای طرفداران ورزش بود که رژیم اسلامی سعی در اسلامی کردن و خاک پاشیدن بر خاطرات خوب فوتبال دوستان داشت. ملایانِ تازه به قدرت رسیده، با کسانی که در این محیط شناخته شده و مورد توجه مردم بودند، سر سازگاری نداشته و ندارد. علاوه بر بازیکنان و مربیان سرشناس و محبوب مردم، مفسرین و گزارشگرانِ خوب ورزشی که حاضر به همکاری با این رژیم نشدند نیز از این کینهتوزی در امان نبودند. شما در کنار بهمنش و روشنزاده، قرهگوزلو، یکی از گزارشگرانِ خوب ورزشی ایران در گذشته بودید. قبل از هر چیز برای ما بگویید: مانوک کیست؟ چگونه به ورزش فوتبال و گزارشگری کشیده شد؟
مانوک خدابخشیان: من فوتبال را همیشه از یک دریچه و یک تصویر میبینم. از تصویری میبینم که روی یک مجله بود. من در آن موقع چهارده سالم بود و در خانهی آشنایی بودم که در امریکا درس خوانده بود و اروپا را میشناخت. مجلهای را نگاه میکردم که عکس روی مجله تبلیغ فیلم هلن و اسب تروا بود. اما درون آن مجله عکسی بود از دو بازیکن ساک به دست در کنار یک اتوبوس. من توجهم جلب شد، چون یکی از آن ها را میشناختم! پوشکاش. عکس برایم مفهوم پیدا کرد. چرا عکس پوشکاش وسط این مجله است؟ از آن آشنا خواستم ترجمه کند. گفت این دو بازیکن دارند از اتوبوس پیاده میشوند که بروند به تبعید. بزرگترین فوتبالیست آن دوران! چرا دارد از اتوبوس پیاده میشود و میرود به ناکجاآباد؟ چون عکس همین را می گفت. و من از همان زمان به فوتبال علاقه داشتم. وقتی بچهی آبادان هستی و در زمینهای خاکی فوتبال بازی میکنی، وقتی عشق میکنی که حمید برمکی برود تیم ملی و حمید جاسمیان برود با پرویز دهداری، پس پوشکاش و مجارها و دیدگاه بازی مجارها برایم مهم بود. خیلی زود سیستمهای بازی را یاد گرفتم. در ۱۶ سالگی تیم ارنج میکردم. خودم را هم در تیم نمیگذاشتم. سیستمهای بازی را خوب بلد بودم. برای همین آن عکس تیم مجار را بریدم و گذاشتم توی اتاقم. اما همیشه این مسئله توجهم را جلب میکرد که چرا باید فوتبال این قدر ارزش داشته باشد که کاپیتان بزرگترین تیم زمان، به تبعید برود؟ بعد وقتی مطالعه کردم که چگونه این تیم بزرگ مجار انگیزهای شد برای مردم که در مقابل شوروی بایستند!؟ وقتی مجارها با انگلیسیها بازی کردند آنها را داغان کردند و با نتیجه ۸ به ۳ بردند. من دیدم فوتبال یک انگیزهی دیگریست. درست است که یک بازی بچهگانه در زمین خاکیست، اما یک ارزش دیگری دارد. برای همین من نگاهم همیشه به فوتبال سیاسی بود و چون خودم در یک خانواده سیاسی بزرگ شده بودم همیشه دنبال این بودم که چگونه میتوانم از لحاظ ابزاری این را استفاده کنم؟ چون خودم میخواستم آن را با دیدگاههای سیاسیام از لحاظ ابزاری استفاده کنم. در نتیجه احساس میکردم رقیب یعنی حاکمیت و دولت هم میتواند از آن به صورت ابزاری استفاده کند. این بخت را داشتم که به زبان ارمنی تسلط داشتم و روزنامههایی که از روسیه میآمد و در بارهی فوتبال روسیه مینوشت، آنها را مطالعه میکردم. به زبان انگلیسی آن قدر مسلط بودم که بتوانم اخبار را دنبال کنم. حتا برای این که بتوانم فوتبال را بهتر بفهمم، رفتم کلاس فرانسه پیش دوستی تا بتوانم مجلهی اکیپ یا فرانس فوتبال را بخوانم. اما همیشه دنبال این بودم که ببینم این فوتبال به غیر از این که فردی مثل پله را میسازد، چه نقش دیگری دارد. من با کسی صحبت میکردم که میخواست برود گزارش ویژهای درست کند برای جام جهانی ۲۰۰۴، من بخشهای سیاسی و اقتصادیاش را برایش میگفتم. این فرد میگفت این پله کیست که همه او را میشناسند؟ من به او گفتم که پله برزیل را گذاشت روی نقشهی جهان. بعد از قهوه، پله مهمترین عامل در برزیل بود. بنابراین وقتی شما این نگاه را داری و بچهی آبادان هستی باید یا شناگر باشی یا فوتبالیست. انتخاب دیگری نداری. من فوتبال را هیچوقت این طور نگاه نکردم که میرویم تیم را دبلیو ام میبندیم یا چهار دو چهار یا چهار سه سه، من همیشه معتقد بودم فوتبال عدالتی داره مثل فرشتهی عدالت امریکا. چشمهاش هم همیشه بسته است چرا که گاهی شما در فوتبال چیزهایی میبینی که بی عدالتیه! اما اون بیعدالتی را مجبوری بپذیری. هنوز هم بیعدالتیهایی در فوتبال میشه ولی شما مجبوری بپذیری.
آرش: از این نکته آغاز کردی برای رفتن به این که فوتبال و ورزش را تفسیر کنی؟
مانوک: شما خودتان زودتر از من در این بازی بودید. آیا فکر میکردید یک زمانی مفسری در این فوتبال بیاید؟ دقیقاً امکان این وجود نداشت. ما یک عطا بهمنش داشتیم.
آرش: و یک روشنزاده
مانوک: عطا بهمنش به نظر من مثل پاواروتی بود. پاواروتی، اپرا را به خانههای مردم برد و عطا بهمنش فوتبال را. من خودم در بازی ایران و هند وقتی حمید برمکی گل زد از خوشحالی نمیدانستم چه کار کنم! چون دوست جوان او بودم. آن قدر خوشحالی کردم که پدر و مادرم فکر کردند دیوانه شدهام و این بهمنش بود که این امکان را به ما میداد. روی تجربه میگویم من آدمی به تسلط بهمنش در این کار ندیدم، حتا در خارجیها. من در یونایتد تی وی انگلیسها هم کار کردهام و آدمی مثل بهمنش ندیدم. او اعجوبهای در این کار بود چون اولاً آدم سیاسی بود. ادبیات را خیلی خوب میشناخت. تاریخ را خوب میشناخت، شما بهتر از من میدانید! زیرا نزدیکیهای خاصی با هم داشتید. هر سفری می رفتیم می دیدم بهمنش کتاب میخواند.
آرش: آیا شما به خاطر دیدن عکس پوشکاش در آن مجله که به تبعید میرفت، به گزارشگری و مفسری فوتبال کشش پیدا کردید؟
مانوک: بله. من دوبار رفتم در دانشگاه حقوق امتحان دادم ولی مرا رد کردند. در دانشگاه حقوق آبادان حرفهایی زده بودم که بعداً استادی به پدرم گفته بود پسر شما در دانشگاه بیش از حد دهنگشادی کرده است. بله من گفتم می خواهم بشوم دبیر کل سازمان ملل. گفت: چرا؟ گفتم: چرا ویتنام بشه دو ویتنام؟ چرا کره شمالی و جنوبی باید از هم جدا بشوند؟
آرش: نمیشد جلوی زبانتان را بگیرید و حرفهای گنده نزنید !؟
مانوک: شما خودتان بعداً آمدید در محیط فوتبال و ساختار آن سیستم را دیدهاید. آدم متوجه میشود که کار سیاسی نمی توان کرد؛ پس دو حالت دارد یا باید بروی با سیستم و با آنها کار کنی و یا بروی با مخالفینش و گروههای حزبی. من که در خانوادهای بزرگ شده بودم که پدرم جزو حزب داشناک بود! من از او خواسته بودم که ما را وارد بازیهای حزبیاش نکند و او با همهی کلاسی که داشت گفت: شما دو برادر هر جوری میخواهید زندگی کنید و مجبور نیستید داشناک باشید. بنابراین ما نمیتوانستیم برویم تودهای بشویم و یا برویم در چریکها. من اصلاً اعتقادی به حزب و دسته بندی ندارم.
آرش: واقعیت این است که مبارزه احزاب در زمان رژیم گذشته، غیرقانونی بود. در اواخرِ عمرِ سلطنت هم، تنها حزبِ آزاد و حکومتی رستاخیر بود. با آن که اکثر کتابهای طرفداران آزادی و عدالت اجتماعی غیرقانونی بود، ولی مبارزه و چاپ کتابهای ممنوعه در جامعه جریان داشت. جنبش دانشجویی و روشنفکران متعهد کار خود را میکردند. انسانهای متعهد و منفردی بودند که در جرگهی مبارزان سیاسی- اجتماعی بودند و حزبی هم نبودند.
مانوک: من این را میپذیرم. من بعدها با عدهای بازیکنهای تیم ملی این فرصت را داشتم از نزدیک دوست باشم. در تیم هنرمندان بازی میکردند و ملاقاتهایی داشتیم. من برایم خیلی جالب بود که احساس کردم اینها با این که در تیم تاج بازی میکردند همهشان گرایشهای چپ داشتند، و چیزهایی برای من تعریف میکردند که برایم جذاب بود و اینکه چرا اینها اینگونه عمل کردند.
فوتبال زندگی من بود اما نه بازی کردن فوتبال، نه مربی شدن فوتبال. من همیشه حس میکردم حادثهای که برای مجارها اتفاق افتاد برای ما اتفاق میافتد. یک نفر برای من میگفت این خط را برو. برایم مهم نبود که بازیها را گزارش میکردم یا چهل و چهار کشور را گشتم و فوتبال تفسیر کردم. همیشه منتظر اون حادثه بودم و وقتی در سال ۱۹۹۵-۱۹۹۴که دیگر در فوتبال نبودم و فوتبال را رها کرده و رفته بودم در کار چاپ مجلهی رایگان در لسآنجلس، یک روز پرویز قریبافشار به من زنگ زد و گفت من در کانال ۱۸ بازی ایران، عراق، کره و ژاپن را حق پخشش را خریدهام. وقتی رفتم و شروع کردم بازیها را گزارش کنم از ۱۶ بازیکن فقط دو نفر را میشناختم. حمید استیلی و درخشان. دو سال بعد وقتی تیم ایران می خواست برود فرانسه من آمدم این را در رادیو ایران وتلویزیون قریب افشار گزارش کردم. بچهها براشون بسیار جالب بود که در لوسآنجلس و امریکا دارند اینها را مطرح میکنند. علی دایی، استیلی همه مصاحبه کردند برای آنها لوسآنجلس مهمتر از جام جهانی بود. برای آنها این مطرح شدن یک انگیزهی دیگری بود.
آرش: یعنی آنها تا آن لحظه مطرح نبودند؟
مانوک: نه. آنها را فقط در ایران می شناختند ولی حالا در سطح جهانی مطرح میشدند. ببینید هنوز هم من معتقدم: نگاه نکنید که لسآنجلس سقوط کرده هنوز هم نجات ایران از لوسآنجلس است. بد بازی میکنند. شما آدمهای درست لسآنجلس را بیاورید در خیابان، رژیم سقوط خواهد کرد.
آرش: ۳۴ سال است که حکومت قبلی سقوط کرده و آدمخواران اسلامی در حکومت هستند و ۳۴ سال است که میگوییم حکومت سقوط خواهد کرد! و آنهم از لسآنجلس! فکر نمیکنید اگر قرار باشد اتفاقی در ایران بیفتد، تنها به دست خود مردم داخل ایران و در داخل خواهد بود؟
مانوک: نه نه نه. این را میخواهم بگویم آن بازیکنها برایشان مهم بود که در لسآنجلس مطرح شوند، همهشان هم بعداً آمدند گرینکارتی شدند. من وقتی گزارش کردم دو همکار قدیمی من در رادیو میگفتند مانوک خدابخشیان و پرویز قریب افشار مأمورین جوخههای اعدام جمهوری اسلامی را در اینجا مطرح میکنند. یعنی چنین تناقضی در این شهر بود.
آرش: به نظر من فوتبال یک وسیلهی بسیار شریف و یکی از ابزارهای تجمعهای مهم در تمام کشورهاست. در این بازی مسئلهی اتحاد و تعاونِ جمعی، حرف اول را میزند. و این برای دیکتاتورها خوشآیند نیست. برای تماشای فوتبال اقشار مردم از طبقات مختلف جامعه، برای یک هدف مشترک گردهم میآیند، کارگر و تاجر، سرمایهدار و فقیر، پاسدار، پلیس، بسیجی و مخالف حکومت. رژیمهای دیکتاتوری از این ناهمگونی میترسند. برای همین با تمام نیرو این محیط را کنترل میکنند. چنان که کردهاند. حکومت با واریز کردن دلارهای نفتی توسط سرداران سپاه و امنیتیهای، بازیکنان را هم تحت کنترل درآورده. دوستانی که دنبال گرین کارت و غیره بودند و هستند، تنها برای روز مبادایشان است که لس آنجلس را دوست دارند. نه به این خاطر که شما بازی آنها را گزارش کردید.
مانوک: ما نباید کنار بایستیم و دخالت نکنیم. باید در زمان خودش، کار را بدست بگیریم و تأثیر بگذاریم
آرش: من هم با شما موافق هستم! اما چگونه دخالتی!؟
مانوک: اول باید خودمان را بسازیم. من هر چند وقت یک بار، دو سه سال ناپدید شدهام. مطالعه کرده و برگشتم. نگاه کنیم به دهه هشتاد. حوادث تاریخی هر روز تکرار نمیشود همه فکر میکنند چون خمینی رفت زیر درخت نوفل لوشاتو سیب خورد، انقلاب شد. پس اگر برداریم کسی را بگذاریم زیر درخت نوفل لوشاتو، فردا حتما انقلاب میشود! نه چنین چیزی نیست. از مشروطه تا حالا هر چند روز یک بار انقلاب میکنیم. شما بروید مطالعه کنید. معلوم نیست چه میخواهیم.
اگر هیچ کاری نکرده باشم وقتی بزرگترین مجلهی دنیا با من مصاحبه کرد من بهش گفتم برو دنبال قضیهی حبیب خبیری و برادرش. و این روزنامهنگار رفت حبیب خبیری بزرگ را در تهران ملاقات کرد. بعد برگشت و به من گفت که حبیب خبیری کی بود. دو خط بیشتر ننوشت، ولی حبیب خبیری در تاریخ مانده.
آرش: میتوانیم از زاویه دیگری به مسئله زنده یاد حبیب خبیری نگاه کنیم. جمهوری اسلامی حبیب خبیری را اعدام کرده است و پس از آن، هم قتل عام بزرگ ۶۷ را مرتکب شده! در واقع جمهوری اسلامی باید به خاطر این جنایتها که علیه بشریت است محاکمه شود! اما، یک مرتبه به هر دلیلی – به قول شما- با معجزه فوتبال ما در استرالیا میبریم. وظیفهی ما تبعیدیها، تبلیغ این تیم و نمایش بازیکنها در تبعید است! یا افشای جنایات رژیم؟ اگر تشویق بازیکنان در تبعید به همراه افشاگری جنایات رژیم اسلامی نباشد، سود این تبلیغ را ما میبریم یا جمهوری اسلام؟
مانوک: نه ما میبریم.
آرش: پس بد نیست به این نمونه هم توجه کنید: در جام جهانی فرانسه، روزهای بازی ایران، سازمان مجاهدین تعداد زیادی از هواداران خود را در استادیوم بسیج و بر علیه سردمداران حکومت شعار میدادند. رژیم نیز تعداد زیادی از امنیتیها و سپاهیان را با دو هواپیما به فرانسه آورده و در استادیوم به کمک تماشاچیان ایرانی که سالی دو سه بار به ایران مسافرت میکنند، به مقابله با مجاهدین پرداختند. این که من با سیاست و شیوه برخورد مجاهدین مخالف هستم، روشن است! اما، آنچه برایم شوکآور بود برخورد و حرکات کثیف و زننده بازیکنان تیم ملی بر صفحه تلویزیون به هواداران مجاهدین بود که در همبستگی با عوامل حکومتی شکل گرفته بود! و این جمهوری اسلامی بود که از بازیها سود برد. نمونه دیگر قبل از جام جهانی آلمان بود که کاپیتان تیم ملی ایران قبل از مسافرت به آلمان، پیراهن تیم را به احمدی نژاد هدیه داد و امیدوار بود«به کمک خدا و امدادهای غیبی» ایشان در فینال و یا یک چهارمنهایی بازیها، برای دیدن بازیایران شرکت کنند.
مانوک: شما دیدگاهتان درسته ولی…
آرش: اگر اجازه بدید این بخش حرف را همینجا ببندیم، زیرا این بحث بسیار طولانیست!؟
مانوک: من میگویم سرنوشت و تقدیر تاریخی فوتبال ایران بود. ببین برای همین من به شما گفتم آخرین نسل، قایقران بود. پسر خوشتیپی بود برای من مهم نبودند. دقیقاً درست میگویی ما نیامده بودیم رژیم را تبلیغ کنیم. رژیم را هم اشتباه نکنیم تا قبل از ملبورن دخالت مستقیم نکرد. بعد از انفجاری که در جام جهانی رخ داد یعنی آن روز بینگ بنگ، اسلامیسم کشته شد و ایرانیسم آمد. در همین فدرال بیلدینگ لوسآنجلس (بدون این که من گزارشگر بگویم! چون من رفتم خوابیدم.) فوتبال مرا زنده نگهداشت. ببینید هشت هزار جوان ایرانی بدون این که در فوتبال باشند، ریختند جلوی فدرال بیلدینگ و فریاد میزدند ایران ایران. پلیس اول آمده بود اینها را بگیرد. بعد یکی گفته بود تیم ما برده. شما چطور تیمتان که میبرد میروید ماشین آتش میزنید؟ ما آمدیم بگوییم ایران. من میخواهم این را بگویم رژیم زمانی زنگ خطر را دید همانطور که آخوندها به موقع از بازیهای استرالیای شما استفاده کردند و شاه را خواباندند. چون شاه فکر میکرد شدهاست ژاندارم منطقه. عربها به اسراییل باختند ما اسراییل را بردیم. با توپ کی؟ با توپ قلیچخانی. از توپی که شما به اسراییل زدید. شما میخواستید بازی را ببرید. شما اسرائیل را بردید. شاه سوار شانههای شما شد و آخوندها هم سوار شانههای شما شدند. آن بازی، تاریخ را اصلاً عوض کرد. درست میگویم؟
آرش: اصلاً درست نیست! بازی ایران اسرائیل سال ۱۳۴۷ بود و انقلاب سال ۱۳۵۷، ده سال بعد! انقلاب سال ۱۳۵۷ که سلطنت ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی را سرنگون کرد! دلایل و عوامل دیگری دارد که باید در مصاحبهیی دیگر به آن پرداخت.
مانوک: نه نه نه. اشتباه شما در همین است. من هیچ وقت فوتبال را با آن متافوری که دور و برش هست از هم جدا نمیکنم.
آرش: اتفاقاٌ درست است نباید از هم جدا کرد.
مانوک: من میگویم اسلامیسم کشته شد و ایرانیسم آمد
آرش: برد ایران با گل خداد عزیزی برای مردم داخل ایران بسیار مهم بود، نه برای گشته شدن اسلامیسم و زنده شدن ایرانیسم و یا مسئلهی دیگری در خارج! مردم فرصت پیدا کردند که به خیابانها بیایند و رقص شادی را رو در روی پاسداران اسلام به نمایش بگذارند. اکثر بسیجیها و پاسداران، ناظرین بازندهای بودند که به تماشا ایستاده بودند و جرات دخالت نداشتند. ایران یکپارچه شور بود و شادی؛ و همین شور و شادی و رقصِ علنیِ جوانان در مقابل حکومتیان، خاری بود در چشم عوامل سرکوب رژیم اسلامی.
مانوک: دقیقاً
آرش: در آن روز در اکثر نقاط تهران، دختران جوان با کندن بالاتنه خود و رنگآمیزی بدن، به پایکوبی پرداخته و میرقصیدند. این یعنی چی؟
مانوک: خب یعنی چی؟
آرش: یعنی که فوتبال برای تجمع مردم بسیار اهمیت دارد. و در ضمن چگونه از آن استفاده کردن بسیار مهم است.
مانوک: من هم همین را میگویم. ما هر دو همین را میگوییم.
آرش: نه! وقتی این گفته میشود باید ببینیم چه تفاوتی در داخل با خارج هست. خارج میآید استفاده میکند این را برای مسئلهی ملی خودش بدون هیچ کار فرهنگی کردن؛ و جوانها را به خیابان میکشد. به طوری که در اروپا بچههای خیلی از پناهندههای سیاسی، دم سفارتخانههای جمهوری اسلامی صف کشیده بودند تا پرچم سه رنگ جمهوری اسلام را بگیرند تا در روز مسابقه آن را به خود بپیچند. آیا پدر و مادرها، و از همه مهمتر دستگاههای ارتباط جمعی خارج از کشور که خود را اپوزیسیون رژیم اسلامی میدانند! به این جوانان در بارهی جنایات جمهوری اسلام توضیحات کافی را دادهاند!؟ آیا برای این که این عزیزان سالی یکبار به ایران میروند، کافی است که تمام رادیو تلویزیونهای لسآنجلس برنامه ورزشی راه بیاندازند و همهی مسابقات باشگاهی ایران را شب و روز بخوردشان بدهند تا روز پیروزی ایران بر آمریکا به خیابانها بریزند و با ایران ایران گفتن، و کاری به جنایات رژیم نداشتن، شادی کنند!؟ پس وظیفه ما تبعیدیهای دور از وطن که سخت شعار وطنپرستی و به قول شما «ایرانیسم» میدهیم، در افشا و مبارزه با این رژیم سیاه، کجای این رفتار قرار دارد؟
مانوک: آی لاو یو. اصلاً من را قاطی این چیزها نکیند. من الان دارم همین را به شما میگویم. ما آمدیم یک بازی سیاسی به هنگام را به موقع انجام دادیم. دقیقاً درست میگویی. لوسآنجلس یک شهر هرت و عقب مانده از لحاظ جامعهی رسانهایست. همانطوری که جمهوری اسلامی فرستادههایش مثل اکبر گنجی و شیرین عبادی و….. را میفرستد اینجا و قهرمان می شوند. و یا فرستادن مأمورین سپاهی و امنیتیهایش درون اپوزیسیون، مانند سردار مدحی!!
آرش: و همینطور فوتبالیستهایش که تنها برای گرفتن گرین کارتِ روز مبادا در رفت و آمد هستند.
مانوک: من در اینجا دقیقاً با شما موافقم. نسل جدیدی که به طرف ورزش آمده فکر کرده است یک بازاری پیدا شده که پول حرف اول را میزند. من اولینباری که رفتم در تلویزیون تپش و از بازیهای جام جهانی حرف زدم، خیلیها تعجب کردند که من چرا میروم تپش. دو نسل ایران همانطور که اشاره کردید ما را نمیشناخت وقتی من از شماها حرف میزدم همه میگفتند ول کنید گذشته را از آقای علی کریمی حرف بزنید. حرف من این است. بله من با شما موافقم آدمهای جدیدی که آرزو داشتند …. ببیند من یک تیم هنرمندها داشتم از داریوش، عارف، عقیلیف تا منصور و پویا میآمدند. یکی از چیزهای زیبایی که آنجا میدیدم این بود که همهی اینها آرزو داشتند یک روزی فوتبالیست بشوند. فرزین همیشه پیراهن شماره هفت را می پوشید چون عاشق علی پروین بود. یک دریپ که میزد برمی گشت میگفت: علی پروینی بود نه؟ اندی آرزویش این بود که بشود پرویز قلیچخانی. در این دنیای مجازی تیم هنرمندها خودشان را در تیم ملی میدیدند. لسآنجلس این بدی را دارد. بله من با شما موافقم.
من اکثراً به این بچههایی که برنامههای ورزشی دارند ایراد کردهام. بهشان گفتهام شما آنقدر عقبافتاده بودید که وقتی آمدید در این رسانهها و بهترین امکانات را گرفتید به جای این که بیایید به فوتبال کمک کنید و مشکلات فوتبال کشور را بحث کنید و افشا کنید، نه تنها هیچ کدامتان چنین نکردید بلکه به خاطر این که قصد داد و ستد و گرفتن اسپانسر داشتید، بحث سیاسی هم نکردید. بله نسلی که آمد در خارج از کشور و برنامهی ورزشی راه انداخت، نه فقط به فوتبال بلکه به تمام حرکتهای سیاسی هم لطمه زده است.
آرش: چون آدم باتجربهای هستید و در ایران هم تفسیر فوتبال میکردید، امروز وقتی به گذشته فوتبال ما نگاه میکنید، با این سالها که جمهوری اسلامی بر سر کار است چه تفاوتهایی میبینید؟
مانوک: مشکل فرهنگ. در گذشته هر کسی میخواست بیاید در کار سینما، میدیدی به کسی گرایش دارد. مثلاً به فلینی و یا به پازولینی که برایشان مهم بود. در فوتبال هم ما اولین قدم بزرگی که در فوتبال برداشتیم این بود که رفتیم بازیهای المپیک توکیو. که شاهینیها نرفتند. دکتر اکرامی این شش شاهینی را گفت نروید.
آرش: البته این مسئله مربوط به زمان است که تیم ملی ایران برای چند بازی دوستانه قرار بود به شوروی سابق برود.
مانوک: نه نه نه.. بازی المپیک ۱۹۶۴ من چون میدانم و در جریان بودم. اگر یادت باشد
آرش: من خودم در این بازیها بودم. تقریبأ بیشتر از شش ماه به المپیک، این شش نفر محروم شده بودند
مانوک: محرومیت نه اما تیم ملی میخواست برود یک دفعه دکتر اکرامی شش بازیکن شاهینی را کشید بیرون.
آرش: نه مانوک جان! تیم ملی قرار بود برود شوروی و محب رئیس باشگاه دارایی هم جزو سرپرستها بود و چون بین شاهین و دارایی درگیری سختی بود. تیم شاهین اعتراض کرد و گفت که رنجبر باید بجای محب برود. و گفتند اگر رنجبر را نبرید ما نمیآییم.
مانوک: ولی المپیک نرفتند. چون اگر المپیک یادت باشه رفتند مالزی.
آرش: نه نه. اگر اجازه بدهی و عجله نکنی روشن میشود. اینها اعتراض کردند و با مبشر رئیس فدراسیون تماس گرفتند. بالاخره توافق شد بازیکنانان شاهین بیایند اما رنجبر نباشد. اینها به توافق رسیدند. دکتر اکرامی قول داد که خواهند آمد. روز حرکت در راهآهن تهران همهی بچهها بودند به جز شش نفر شاهینی. دو ساعت قطار تهران تبریز را نگه داشتند تا شاید در راه باشند! آخرین دقیقه خبر دادند نمیآیند. قطار تهران تبریز راه افتاد. ۱۳ تا بازیکن بود با سرپرستها.
مانوک: بله درست است یادم آمد.
آرش: مبشر به کمک برخی از مربیان، چند نفری از تهران را با هواپیما به تبریز فرستاد و دو نفری هم از تبریز به تیم اضافه شدند. تیم رفت شوروی و پس از بازیها به تهران برگشت. قبل از برگشت ما، فدراسیون طی اطلاعیهای هر شش نفر را محروم کرد. المپیلک ژاپن بعد از این ماجرا بود..
مانوک: از لحاظ کرونولوژی تاریخی درست میگویید اما آن باری که رفتند المپیک برای اولین بار میرفتیم المپیک و درست است که این شش نفر تأثیر داشتند؟
آرش: بله درست است. این شش نفر خیلی تأثیر داشتند. چون بهترین بازیکنها بودند. چهار نفر از آنان، بازیکنان اصلی تیم بودند.
مانوک: دهداری و بهزادی و شیرزادگان…..
آرش: حال برای ما بگویید،گزارش و تفسیر فوتبال را از چه سالی در رسانهها شروع کردید؟
مانوک: سال ۱۹۷۴ شدم مانوک خدابخشیان مفسر فوتبال. در این سال به جام جهانی رفتم و بازیهای آسیایی هم شروع شد. در این بازیها مرا حذف کردند و فرستادند واترپولو گزارش کنم. خوشبختانه واترپولو زیباترین بازی شد. آن موقع کارت صادر میکردند تنها کارتی که در تلویزیون نیامد، کارت من بود. یک روز مهندس میلانیان که دوست قطبی بود از من پرسید، شما پرونده سیاسی دارید؟ گفتم سیاسی نه ولی یک چیزی دارم. ۴۸ ساعت بعد آقای قطبی کارت مرا گرفت که من بلافاصله بعد از بازیهای آسیایی زد به سرم و رفتم انگلیس دورهای دیدم. که آقای گرین مربی معروف دنیا، بابی مور و جفرس و پیترز هم بودند. خواستم بمانم انگلیس! ولی همسرم با من بود و فرزندم آنجا دنیا آمد. در نتیجه برگشتیم. من تا وقتی که در سال ۱۹۷۸ در کنار بهمنش آخرین بازی جام جهانی را گزارش کردم و روی آنتن گفتم من میروم که نتوانند جلویم را بگیرند در ایران بودم. من با پاسپورت تجارتی آمدم بیرون. آقای قطبی به من پاسپورت تجارتی داد، که یعنی این آقا موقتاً میرود و بر میگردد. ایشون خیلی لطف کردند و ده هزار تومن هم دادند، چون من پولی نداشتم. من حرفم این است: من هرگز نرفتم اونجا بنشینم و حرف بیخودی راجع به فوتبال بزنم. یک دوستی مصاحبه قشنگی کرد و گفت مانوک خدابخشیان متهم است که فوتبال آبکی ما را تبلیغ کرده. من هرگز فوتبال را تبلیغ نکردم. من سعی کردم اندوختههایی که از فوتبال جهانی و اروپایی داشتم را بیاورم در فوتبال ایران. من برایم مهم نبود که بانک ملی میبرد یا پرسپولیس، آرارات میبرد یا آبادان. شما پرسیدید فرقش چه بود اون موقع حداقل آقای اسدالهی سعی میکرد فوتبال علمی بنویسد. بیچاره زحمت بسیاری کشید. ما ازش یاد گرفتیم. آقای گیلانپور مطالبی را ترجمه میکرد. آقای صدرالدین الهی مطالب عمیق علمی مینوشت در رابطه با ورزش، بهمنش مطالعه میکرد. روشن زاده هم سعی میکرد چیزهای شیک را به تلویزیون بیاورد. امروز چه چیزی را خواستند بیاورند. حتا فرهنگ اسلامی هم نیست. اینها همان فرهنگ نیهیلیسمی است که آقای دهنمکی با اخراجیهایش به سینما لطمه زد، اینها هم با فوتبال همین کار را کردند. دوستان خارجنشین ما هم برای این که میخواهند مشهور بشوند میخواهند دلشان خوش بشود میروند در استادیوم که همه به آنها بگویند خوش آمدید. همهشان رفتهاند ایران. خودشان برایم تعریف کردند. همهشان در امجدیه استادیوم آریامهر همه به اینها گفتهاند خوش آمدید. روزهای آخر شما بازی میکردی من گزارشگرش بودم. بازی شما با شوروی در بازیای که در المپیک با تیم شوروی داشتید شما پنالتی را زدی. کنفدراسیون دانشجویی آمدند با پلاکارد دور زمین. من یادمه آقای دیدهبان رفت گفت آقایون ما به شوروی میبازیم کاری نکنید من بروم با آقای خدابخشیان مصاحبه کنم بگویم شما موجب باخت شدید. که شما بازی را دو بر یک به شوروی باختید. اون تیم بهترین تیم دنیا بود آن موقع. من وقتی گزارش میکردم میگفتم این تیم شوروی است. حشمت مهاجرانی چطور میتونه اون رو ببره. ما به این سطح رسیده بودیم. امروز کجاییم. امروز دلمان خوش است که با بحرین و دوبی چیکار میکنیم. چه کسی از بین برد. بله رژیم آمد چنگالهای اختاپوستیاش را انداخت و با سردارهایش فوتبال ایران را نابود کرد اما به نظر من بیشترین خدمت آن، صادر کردن انقلاب بود. خریدن بود. خارج کشور را خرید. امروز هم رسانهها اگر نگاه کنید، در سیاست هم همین طور است. من ۳۲ سال است که یک به یک این آقایان را می شناسم. اگر این رسانه ها نبودند رژیم تا به حال سقوط کرده بود.
آرش: با سپاس از این که وقت خودتان را در اختیار من قرار دادید.