فهرست عناوین مطلب
آندرانیک اسکندریان
آرش: پس از ۳۴ سال، صدای آندرانیک اسکندریان را پای تلفن شنیدم! آرام و دلنشین، صمیمی و مهربان. او تنها فوتبالیست تیم ملی فوتبال ایران است که بعد از بازی های جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین، در تیم منتخب جهان بازی کرده است. او جزو اولین کسانیست که به مدت ۷ سال در تیم فوتبال کاسموس شهر نیویورک امریکا جزو بهترین بازیکنان تیم بوده است. ضمن تشکر از آندرانیک که وقت خود را برای این مصاحبه در اختیار من قرار داد، از او خواستم در شرایطی که رژیم جمهوری اسلامی تلاش میکند همهی خاطرات خوب گذشته فوتبال و افتخاراتش را به دست فراموشی بسپارد، برای آشنایی نسل جدید طرفداران فوتبال ایران، شناسنامهای از خودش ارائه کند.
آندرانیک: ضمن تشکر از لطف شما، اول بگویم که برای من افتخار بزرگیست که با شما گفتوگو می کنم. همانطور که میدانید در دوران ما این امکاناتی که جوانها امروز دارند، وجود نداشت. ما در خیابانها بازی میکردیم. با هر توپی که بود. بعضی وقتها با جورابهای پاره، توپمان را درست میکردیم. هر چیزی که گرد بود بر میداشتیم با آن روپایی میزدیم. گاهی در ماسه و شن بازی میکردیم. خود شما بهتر از من میدانید که آن موقع ما تجهیزات امروز را نداشتیم. مثلاً در آمریکا میبینیم در یک زمین بازی برای ده بازیکن، ۲۵ عدد توپ است. با خودم می گویم این ۲۵ توپ میتوانست ۳۰۰ نفر را در ایران سرگرم کند. من در خیابان نادرشاه زندگی میکردم. البته حتماً اسمش الان عوض شده چون من ۳۵ سال است از وطنم دورم و اسمهای جدید را نمی دانم اما تمام عمرم در همین خیابان نادرشاه زندگی کردم. به مدرسه آراکس رفتم.
بعد به دبیرستان فرخمنش که طرفهای عباسآباد بود. مسعود مژدهی یکی از بازیکنان خوب تاج و تیم ملی، هممحلی من بود. از بچگی با هم بازی میکردیم. تا این که در دبیرستان اولین بازیای که برای دبیرستان کردم آقای گارنیک محرابیان من را دید و گفت چرا نمیآیی با باشگاه فولاد بازی کنی؟ فولاد آماتور بود. پول نمیدادند ولی گفتند خرج تحصیلت را میدهیم. و این کار خیری بود که آقای محرابیان همیشه انجام میداد. بعضی فوتبالیستهای ما بزرگ شدند ولی تحصیلات نداشتند. و این چیزی است که من از آقای محرابیان فراموش نمیکنم، چون اولین حرفی که زد این بود که ما پول نمیدهیم ولی خرج تحصیلت را میدهیم. او مورد احترام همه بود. در تمام زندگیام محبتهای این مربی را ه یچگاه فراموش نمیکنم. سه سال در تیم فولاد بازی کردم. ۱۵ سالم بود. اولین بازیام در فولاد با تیم آرارات بود که تا فینال آمده بودیم و میخواستیم برای ورود به دسته یک باشگاهها بازی کنیم. ما داشتیم میباختیم گارنیک در هافتایم گفت آندرانیک برو خودت را گرم کن. من ترسیده بودم. گفتم مطمئنی؟
گفت: آره آره برو تو. بعد همین که رفتم داخل زمین از شانس خوب من، تیم فولاد شروع کرد به گل زدن، بازی ۳-۳ شد. تا این که آرارات با پنالتی بازی را برد و رفت دسته اول و ما در دسته دوم ماندیم. این را برای این گفتم تا بگویم آقای گارنیک چقدر به من خدمت کردند. او مربی انساندوست و شریفی بود که جامعهی ارامنه و ورزش فوتبال ایران، مدیون اوست. گارنیک مهرابیان میرفت زمینهای خاکی محلات مختلف، بازی بچه ها را نگاه میکرد و دید خیلی خوبی داشت. اینها را برمیداشت و میآورد در تیم فولاد. اما ما همین که کمی سر و کله میگرفتیم میرفتیم در تیم آرارات و این بنده خدا دوباره میگشت و فوتبالیست جدید پیدا میکرد. من اولین بار که شما را دیدم جوان بودم. دیدم چقدر برای تمرین زحمت میکشید. چیزی هم بگویم شاید یادتان نباشد. چون نایلون به کمر میبستید و تمرین میکردید. من روزی که شما را دیدم روز گرمی بود و آن قدر در آن گرما تمرین کردید که من از نگاه کردنتان خسته شدم.
اینها اثری روی من گذاشت که با خودم میگفتم اگر میگویند قلیچخانی، بیخود او قلیچخانی نشده است. برای این که زحمت زیادی کشیده است. من تمام عمرم که بازی کردم میخواستم آن زحمتی که از شما دیده بودم را روی زمین پیاده کنم. من هیچ موقع باشگاه و اسم و این چیزها برایم مهم نبود، اما تماشاچیها چرا. خودم را مدیون تماشاچیها میدانم. هر موقع بازی کردهام فقط خواستهام هنرم را به طرفدارانم نشان دهم. حتا اگر مریض بودم. همین که پایم را در زمین بازی میگذاشتم می خواستم بهترین کیفیت را برای طرفدارانم نشان بدهم.
آرش: این خصوصیت در کمتر بازیکنی وجود دارد که قدردان تماشاگران باشد. تعداد بازیکنانی که این طور فکر میکنند، اندکاند. این فکر درستی است که ما بازیکنان باید قدردانِ طرفداران فوتبال باشیم. تشویق و توجه طرفداران فوتبال است که به بازیکن نیرو و انگیزهی بازی کردن خوب میدهد. ما باید مدیون آنها باشیم. یعنی سعی کنیم در زندگی همیشه همراه و همیار مردم و در کنار آنها باشیم؛ مردمی که به ما عشق می ورزند و ما را دوست دارند. قهرمانانِ ورزشی حق ندارند در شرایط سخت و دشوار، مردم وطنشان را تنها بگذارند. این قدردانی شما یکی از خصوصیات انسانی است که باید در اکثر بازیکنان وجود داشته باشد؛ چه آن موقع که در باشگاه هستند و چه زمانی که در تیم ملی بازی میکنند. آندرانیک عزیز، چطور شد که به باشگاه تاج رفتید؟
آندرانیک: باشگاه عوض کردن من هم موضوع جالبی است. من در زندگیام شانسهای زیادی آوردهام. اولین شانسام دو مربی خوبم، هاملت داویدیان و گارنیک محرابیان بود. شانس دومِ من رفتنم از فولاد به آرارات بود. همین که از فولاد به آرارت آمدم در تیم جوانان انتخاب شدم. در این تیم سه بازی دستگرمی داشتیم که بازی آخر،- بازیکنی در تیم پاس بود به نام همایون شاهرخی که شوت زن خوبی بود – من آمدم توپ را از او بگیرم تا شاهرخی توپ را شوت نزند. من زمین خوردم. قرار بود با تیم جوانان در مسابقات آسیایی بازی کنم. آن روز من مجروح شدم و مرا همانطور گذاشتند در استادیوم و همه رفتند. چهار ساعت طول کشید تا به خانه رسیدم. از آن روز نه از تیم جوانان و نه از تیم ملی و نه از باشگاه خبری بود و نه هیچ چیز دیگر. تا این که ۹ ماه بعد روزی با رفقایم به باشگاه آرارات رفته بودیم و داشتم با پای چپم توپ میزدم – آخر من راست پا هستم – ولی با پای چپ توپ میزدم که زنده یاد امیرآصفی آمد و گفت: تو فوتبالیستی؟ گفتم من فوتبالیست بودم ولی دیگه نمیتونم بازی کنم و زانویم خراب شده. گفت: حالا میتوانی کمی بدوی؟ گفتم آره ولی با پای چپم فقط میتونم توپ بزنم. آن روز ما کمی بازی کردیم. بعد امیرآصفی گفت: میدونی تو با همین پای چپ بهتر از همه بازی میکنی. فردا صبح بیا پیش من میبرمت پیش دکتر. وجداناً بگویم که آقای امیرآصفی برای من مثل پدر بود. فردای آن روز، مرا برد پیش دکتر زرکش. دکتر زرکش یکی از بهترین جراحهای زانو بود و گفت: امیرخان میتوانم عمل کنم فقط ده هزار تومن میشود. امیر خان به من نگاهی کرد و گفت: شما پول داری؟ گفتم: نه، ما ده تومنش را هم نداریم. روز بعد گفت من در باشگاه آرارات میتینگ میگذارم تا ببینم میتوانم برایت پول جمع کنم. یک مقدار هم خودم میدهم و یک مقدار هم از باشگاه میگیرم. در هر صورت امیرخان میخواست هر طوری شده پای مرا درست کند. دو هفته بعد زنگ زد و گفت که پول را جمع کرده است. رفتیم و پای مرا دکتر زرکش عمل کرد. سه هفته بعد من در زمین بودم. اولین بازی تیم تاج با آرارات بود. بعد بازی خوبی کردم که عکس بزرگی هم در مجلهها انداختند.
آرش: بد نیست نکته را هم من راجع به امیرآصفی بگویم چون او معلم من هم بود. امیرخان این کار را در مورد خیلی از فوتبالیستها انجام داده است. زمانی که در تیم کیان بازی میکردم و امیرخان مربیام بود، برای اولین بار در تیم منتخب آموزشگاههای تهران انتخاب شدم و قرار بود برای فینال مسابقات به شهر رضائیه برویم. یک روز امیر آصفی از من پرسید: مگر تو نمیری؟ گفتم: نه. بابام اجازه نمیدهد بعد هم پولش را ندارم که بروم. او آمد خانهی ما و اجازهی مرا از پدر و مادرم گرفت و سی تومن هم به عنوان پول توجیبی به من داد. من خودم جزو کسانی هستم که همیشه گفتهام که در ورزش، مدیون امیرآصفی هستم. سالهای سال با خود امیرخان در کیان بازی کردم. در تیم ملی هم با امیرخان همبازی بودم، هیچوقت خوبیها، محبتها و انسانیتش را فراموش نکر ده و قدردان و مدیون امیرخان هستم. روزی که خبر مرگ امیرخان را شنیدم، تنفر و کینهام به این حکومت سیاه اسلامی چندین برابر شد زیرا نمیتوانستم در مراسم یادبودش در ایران حضور داشته باشم.
آندرانیک: من انسان و مربیای مثل او ندیدهام. من شانسم این بوده که به آدمهایی مثل هاملت داویدیان، گارنیک مهرابیان و امیرآصفی برخورد کردهام که واقعاً انسان بودهاند و نمیتوانم آنها را فراموش کنم. نباید این افراد را فراموش کنیم و باید از آنها حرف بزنیم چون اگر ما نزنیم کس دیگری از آنها یاد نمیکند بخصوص که این طور افراد را دیگر نمیتوان پیدا کرد. خیلی کم هستند.
آرش: بگو بعد از اولین بازیای که با آرارات در مقابل تاج انجام دادی، چطور شد از تیم تاج سر درآوردی؟
آندرانیک: من سه سال با تیم آرارات بازی کردم. باید به سربازی میرفتم. به باشگاه آرارات گفتم آیا میتوانند کاری کنند که من سربازیام را در تهران بگذرانم؟ رئیس باشگاه آن زمان گفت: آقای اسکندریان هر جا میخواهی برو. ما هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم. آن موقع آقای جلال طالبی مربی تیم دارایی خیلی لطف داشتند. از طریق یکی از دوستان پیغام داده بود که ما میتوانیم کار سربازی اش را درست کنیم. اگر میخواهد بیاید در تیم دارایی. همان موقع از طرف تیم تاج هم پیشنهاد شده بود که بروم در تیم تاج، چون تیسمار خسروانی میتواند مرا بیاورد تهران. بعد از سه سال رفتم تیم تاج. پنج سال هم در تاج بازی کردم. اولین بار در سال ۱۹۷۴ در تیم ملی انتخاب شدم. اگر یادتان باشد هفتهی اول هم اتاقی شما بودم و برای من افتخاری بود که با شما هماتاق شدهام. در آن بازی جام ملتهای آسیا اول شدیم. بعد از آن رفتیم برای مقدماتی المپیک. تیمی که آن موقع داشتیم را من یکی از بهترین تیمهای ملی دورهی فوتبال ایران میدانم. برای این که ما هیچ موقع به هیچ تیمی نباختیم. بعد هم رفتیم به المپیک مونترآل و به شوروی باختیم. من از آن بازی شروع کردم به یادگیری واقعی. از بلوخین خوشم آمده بود و میخواستم تکنیکهای آنها را یاد بگیرم. دوست داشتم دفاع بازی کنم و اگر یک بازیکن خوب در زمین هست، فقط او را مارک کنم. من همیشه به همهی دوستانم گفتهام که ما در ایران، هیچ موقع بازیکنی مثل شما نداشتیم. این را از ته قلبم میگویم. چه زمانی که تیم مقابل شما بازی میکردم و چه زمانی با هم در یک تیم بودیم، شما جای چهارتا بازیکن بازی . میکردید
آرش: مرسی از محبتات. چطور شد آمدی امریکا و در تیم کاسموس بازی کردی؟
آندرانیک: من انتخاب شدم برای بازی در تیم دنیا. یک هافتایم بازی کردم. بعد از بازی یک آقایی آمد که نه فارسی حرف میزد و نه انگلیسی، اسپانیایی بود. میگفتند اسمش پروفسور مازایی است. این فرد یکی از افراد تیم کاسموس بود. او گفت: ما سه بازیکن را نگاه کردیم شما، مارینو از برزیل و پرانتینی از آرژانتین. همه بک چپ بودیم. او گفت: می خواهیم از شما سه نفر، یکی را انتخاب کنیم. او خواهش کرد که اگر یک هفته اینجا بمانم و در بازیای که در مقابل بوکا جونیور دارند شرکت کنم. خرج این مدت را به اضافه ۲۰۰۰ دلار به عنوان کادو به من خواهند داد. من هم فکر کردم که ضرری نمیبینم. بعد از آن بازی یک چک ۱۵۰۰۰ دلاری به من دادند. من هم گفتم که در ایران قرارداد دارم و نمیتوانم بمانم. برمیگردم ایران و اگر توانستم برمیگردم امریکا. آن موقع هم با تیم تاج کمی مسئله داشتم. من رفتم و گفتم میخواهم بروم امریکا، هم تحصیلاتم را ادامه بدهم و هم بازی کنم. گفتند که این همه به تو پول دادهایم. گفتم پولتان را پس میدهم. با کارو حقوردیان بودم. گفتند باید نقد بدهی. من هر چه پول داده بودند به آنها پس دادم و به امریکا آمدم. از موقعی که به کاسموس آمدم هم باشگاه و هم تماشاچیها به من احترام گذاشتند و هم دوستم داشتند. هفت سال هم در کاسموس بازی کردم. من در نیوجرسی فروشگاه ورزشی دارم هنوز میآیند و میگویند که من فوتبالیست شدم به خاطر شما و نمیدانید چقدر بچههایی هستند که با دیدن شما خواستهاند فوتبالیست شوند و همان کاری را که شما میکنید بکنند. پس این نیست که فقط میرویم و در زمین بازی میکنیم بلکه در هر حرکتمان یک بچه ای هست که از ما عکس میگیرد و میخواهد فردا برای باشگاه و یا کشورش همان شود.
آرش: آیا فوتبال ایران را دنبال میکنی یا نه؟ و اگر دنبال می کنی آیا امکان دارد نظرات را در بارهی گذشته و حال برای خوانندگان ما بیان کنی؟
آندرانیک: من مسابقات باشگاهی را نگاه نمیکنم. اما تیم ملی را با دوستانم نگاه میکنیم. آن غیرت تیمی که اول بود دیگر نیست. آن غیرتی که باید برود و برای تیم ملی بازی کند نیست. حالا تیمی مثل قطر یا عربستان سعودی. در گذشته اینها را با ۳-۴ گل میبردیم. حالا میآیند تهران و ما را یک بر صفر میبرند. آن غیرت تیمی که بیاید نود دقیقه بازی کند نیست.
آرش: به نظر تو چه دلیلی دارد!؟ با این که پولی که میدهند خیلی بالاست. رقم روی میلیارد تومن است.
آندرانیک: پرویزخان شما فوتبال را با پول نمیتوانید بخرید. با پول هم نمیتوانی بازی کنی و این از قلبتان میآید. این در قلبتان است. من واقعی میگویم تا حالا یک بازیکن مثل شما ندیدهام. غیرت تیمی که مثل مهراب شاهرخی، کارو حقوردیان و کلانی داشتند، دیگه نیست. کلانی را چند بار به خاطر مصدومیت از زمین بردند بیرون، ولی دوباره برگشت. الان چند تا بازیکن میتوانید پیدا کنید که این خصوصیت را داشته باشند.
آرش: من فکر میکنم شرایط اجتماعی روی آدمها خیلی تاثیر دارد. ما در گذشته با همه مشکلات و حقکشی هایی که وجود داشت علاقهای به وطن و به مردم داشتیم. روحیهای که در جامعه و بین بازیکنان بود، در همه تأثیر میگذاشت برای همین اگر در مورد پولِ اندکی هم که اواخر دههی ۱۳۵۰ میگرفتیم، کمی بالا و پایین میشد، خیلی اهمیت نمیدادیم و با تعصب باشگاهی و ملی، بازی میکردیم. ولی من فکر میکنم در شرایط امروز چیزی به عنوان غیرت و تعصب ملی، در جامعه وجود ندارد و یا این که جوانان در شرایطی رشد کردهاند که انگار هیچ دلبستگیای به جامعه و به مردمشان ندارند و برای همین همه چیز شده است مادیات. حرف اول و آخر را پول میزند. این که میگویند خون توی بازیشان نیست برای همین است. یادم میآید وقتی یک گل میخوردیم همه سعی میکردیم به هم کمک کنیم. اما الان بیشتر درگیری و خشونت را میشود بین بازیکنان دید. به نظر من تمام این مسایل و مشکلات، بیشتر معلول شرایط اجتماعی است که پس از انقلاب در ایران حاکم شده است. در حالی که با رشد تکنولوژی و ارتباطات و ….. در این ۳۵ سال گذشته، معلوم است که بازی در ایران هم رشد کرده و سرعت گرفته اما پیشرفتاش نسبت به کشورهای دیگر کمتر است و یا نمود پیدا نمیکند. باید قبول کنیم که بازیکنان هیچ دلخوشی از وضع موجود ندارند. مورد کلانی مورد خیلی خوبی است. با برانکارد از زمین میبردندش بیرون، تا کنار زمین برسد کمی دردش که خوب میشد میپرید بیرون و میآمد وسط زمین.
آندرانیک: الان هم هستند ولی تعداشان بسیار کم است.
آرش: آیا حرفی داری برای جوانها بگویی؟ تو بازیکنی بودی که مدت طولانی در خارج بازی کردهای. حتا پسر تو مدتی در تیم ملی فوتبال آمریکا بازی کرده است. کمی هم از پسرت بگو؟
آندرانیک: پسر من چهار سال پیش بهترین بازیکن آمریکا شد. در فینال دو تا گل زد و قهرمان باشگاههای آمریکا شدند. همان سال آقای گل هم شد. برعکسِ من، پسرم فوروارد بود. سال بعد در هفتهی هفتم بود که شش هفت تا گل داشت که در حین بازی صدمهای به سرش خورد. گلر تیم مقابل با زانو زد به سرش. مدت طولانی در بیمارستان بستری بود. حافظهاش را نیز مدتی از دست داد. بالاخره برگشت و برای تیم ملی امریکا بازی کرد. دوباره صدمه خورد. بازی آخر را برای گالاکسی انجام داد. و در بازی سوم باز هم از ناحیه سر صدمه دید. به او گفتم من ۲۰ سال فوتبال بازی کردهام و ندیدم کسی این همه به سرش صدمه بخورد که به تو صدمه خورده. الان فوتبال را کنار گذاشته است. سلامتیاش را به دست آورده ولی وقتی بخواهد حرفهای بازی کند سر درد میگیرد. در خاتمه دوست دارم از همهی مربیان و بازیکنان مثل امیرآصفی، رایکوف، هاملت داویدیان، گارنیک مهرابیان، مهراب شاهرخی، کارو حقوردیان، علی جباری و همهی کسانی که در باشگاه و تیم ملی همراهشان بودم، تشکر کنم.
آرش: ممنون هستم از وقتی که به من دادی تا با تو مصاحبه کنم .