فهرست عناوین مطلب
دیداری با حسین قرهگوزلو
حسین قرهگوزلو، یکی از خبرنگاران، گویندگان و مفسرین ورزشی ایران بود که کار خود را با عطااالله بهمنش شروع کرد و تا مدت کوتاهی بعد از انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ ،به کار خود مشغول بود. سالهای زیادی ساکن دبی بود و اکنون ساکن شهر ساکرامنتو در کالیفرنیای آمریکاست. با وجود کسالتی که داشت، با گرمی تمام پذیرای ما در منزلاش شد. ساعتی پای حرفها و خاطراتاش نشستیم. حاصل این دیدار کوتاه را در زیر میخوانید.
حسین قرهگوزلو: پرویز جان، خیلی متشکرم؛ و بسیار خوشحالم؛ و این شاید تنها رپرتاژیست که خود را در مقابل کسی میبینم که مایه ی افتخار همهی ما در آن دوران بوده است. با شناختی که سال ها از تو نازنین دارم، چه از نظر اخلاقی و قدرت ذهنی و فکری و مدیریتات در زمین! و چه آن عطوفت و مهربانی که در تمام دوران زندگی به دیگران کردی – که من یکی از شاهدان عینی آن بودهام – امیدوارم سالها سالم و سلامت باشی. بدان که مایه ی افتخار کشورمان هستی.
من در یک خانوادهی ارتشی متولد شدم. پدر من در خرمآباد، پزشک ارتش بود و مادرم نیز ماما (قابله) بود. به یاد دارم زمانی که مادرم را برای تولد بچهای خبر میکردند، من با یک چراغ فانوس در محلهی پشت بازار لرستان در جلوی مادرم حرکت میکردم برای روشن شدن جاده.
من از کودکی با دوستانم به زبان لری حرف میزدم و برای همین هیچ گاه این زبان را فراموش نکردهام. پدرم در همان لرستان فوت کرده و در همان جا دفن شده است.
دوران دبستان را در لرستان تمام کردم و پس از مرگ پدر، دوران دبیرستان را در دبیرستان پهلویِ تهران .
من به بوکس علاقه ی زیادی داشتم و چون باشگاه دوچرخه سواران در خیابان ایرانشهر که بعدها به «تاج» تغییر نام داد، نزدیک خانه ی ما بود، برای تمرین بوکس در باشگاه تاج ثبت نام کردم. یادم میآید که کوزهکنانی، گارنیک مهرابیان، محمود بیاتی، نادر افشار و… در آن موقع در تیم فوتبال تاج بازی می کردند.
سال ۱۳۳۸ که سال تأسیس تلویزیون در ایران است، من به عنوان گوینده و کارگردان به استخدام تلویزیون درآمدم. «گذرگاه تاریخ» برنامهای بود که خانملک یزدی استاد تاریخ در دانشگاه تهران، مدیریت این برنامه را به عهده داشت و من کارگردانی و گویندهگی آن را. البته پس از مدتی این برنامه از طرف ساواک ممنوع اعلام شد.
تیم ایران داشت در بازیهای مقدماتی خود را آماده ی رفتن به المپیک توکیو میکرد، و تلویزیون هم کسی را نداشت تا این برنامهها را زنده پخش کند! من قرار شد به خاطر صدا و تجربهی گویندهگی که داشتم، مسئولیت بخش ورزشی را به عهده بگیرم. به همین خاطر من برای تلویزیون و بهمنش برای رادیو، برنامههای ورزشی را زنده گزارش میکردیم. اولین مسافرت ورزشی من بازیهای المپیک توکیو بود که خود شما هم در این مسافرت بازی میکردید. البته من یادم است که شما در بازیهای مقدماتی رزرو تیم بودید! ولی برای بازیهای المپیک انتخاب شدید و به عنوان بازیکن فیکس به ژاپن آمدید. و از آن زمان تا خداحافظی از بازی فوتبال، برای تیم ملی بازی کردید.
من بعد از المپیک ژاپن، در سال ۱۹۶۸ شرکتی به ثبت رساندم به نام «المپیک فیلم». که فیلم اکثر رشتههای ورزشی المپیک را وارد ایران و ترجمه میکردیم؛ و این فیلمها را در اختیار شرکتها و مؤسسات ورزشی قرار میدادیم. در ضمن، عموم مردم میتوانستند این فیلمها را برای تماشا، اجاره کنند. البته این شرکت نتوانست بیش از سه چهار سال، دوام داشته باشد. من فکر میکنم که هنوز این کار برای آن روز ایران زود بود. هر چند که من به خاطر علاقهای که به ورزش و خدمت به ورزش داشتم، در آن روزها که همه برای پولدار شدن روی زمین سرمایهگذاری میکردند، من به خاطر عشق به ورزش، تمام سرمایهام را تا ورشکستگی، در این راه سرمایهگذاری کردم. خلاصه، معلوم شد که من اهل تجارت نبودم.
نکتهای که دلم میخواد مطرح کنم این است که من با همه ی پستی بلندیهایی که در زندگی داشتم، هیچگاه ارادت من به هیچ ورزشکاری کم نشد و هیچ نکتهی منفی نسبت به هیچکس نداشتم و ندارم. در همان سالهای آخر شرکت «المپیک فیلم» پروژهای را به تلویزیون دادم که مورد قبول واقع شد. این پروژه به نام «پهلوان کوچولو .»ی پایتخت بود این پروژه، مسابقات کشتی بود بین جوانانِ ۵ تا ۱۲ سال، که بیشتر در جنوب شهر و مورد توجه خانوادهها بود. مسابقاتی بین جوانان برگزار میشد و جوایزی هم برای آنان در نظر گرفته بودیم. در همین دوران بود که
مسئول برنامه ورزش جوانان تلویزیون شدم.
البته بعد از این که تلویزیون ایران تبدیل به تلویزیون دولتی شد، آقای روشنزاده مسئول ورزش تلویزیون شد و من مسئول ورزش نوجوانان. در این دوران بود که برای تهیه خبر، در اکثر مسابقات نوجوانان در سطح جهانی، شرکت میکردم. و در همین زمان بود که تیم جوانان ایران به مربیگری حشمت مهاجرانی، سه بار قهرمان آسیا شد.
بعد از انقلاب، بدلیل نبود امکانات و نظرگاههای مختلف در ادارهی تلویزیون، امکان کار کردن بسیار مشکل شده بود. ضمن این که زیاد با افراد قدیمی موافق نبودند. بازی ایران با کویت مرا همراه تیم برای رپرتاژ به کویت فرستادند. از شانس بد من، همان روزها عراقیها فرودگاه را بمباران کردند و چون حشمت مهاجرانی در دبی کار گرفته بود، پیشنهاد کرد که بروم دبی! و معتقد بود حتماً کاری پیدا خواهم کرد.
ماندن من همان و ۱۸ سال در دبی ماندن همان!
پس از ۱۸ سال به آمریکا آمدم و اکنون سالهاست که در آمریکا زندگی میکنم.